𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝¹³
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جیمین لبخندی زدو گفت :اقرار کردن عادت این جماعته ...شما تنها بانوی اشراف زاده جنگجو هستین ...از لباس های فاخر ابریشمیتون شناختمتون!
___________________________________________________________
راستش را بخواهید عاشقتان هستم ...
از همان موقع که مردم از جذابیت و قدرت شما تعریف میکردن ...
حتی آن زمان که پدرم مرا مجبور به شرکت در مسابقه انتخاب ملکه آینده کرد ...
همه اینها فکر دختر را مشغول کرده بود که اصلا متوجه صحبت های جیمین نشد ....
جیمین :بانو ...بانو جانگ !
سویا : هوومم؟ ب..بله چی شده ؟
جیمین:اتفاقی نیفتاده فقط خواستم بگم احتمالا مراسم شروع شده خوشحال میشم از همراهی کردن شما !
سویا لبخند میزنه و میگه :یه ....کامسامیدا !
.............................................................................................
بعد از مراسم ازدواج ...
خانه وزیر جانگ ...
وزیر جانگ :دختره احمق تو بچه من نیستی که به دشمنم کمک کردی ؟ جانگ سویا تو جون کسیو نجات دادی که جای خواهرتو گرفته !
سویا :پدر جان ...هایون لیاقت جایگاهش رو داره و این رو ثابت کرد ...اگه لیا لایق اون جایگاه بود الان اون همسر ولیعهد بود ...
وزیر جانگ :دختره احمق تو شبیه مادرت ساده دلی ...خود بدبختت که دیگه نمیتونی ازدواج کنی !
تو در میان جنگ و تاریکی کسی را پیدا کرده بودی که دوستش بداری و دوستت بدارد . اگرچه ممکن بود هرگز مستقیما به اون نگفته باشی که دوستش داری ، بازهم دوستش بدار و اگر روزی میان همان تاریکی از دستش دادی باید بگویم امیدوارم که در قلبت جایی خاص برایش گذاشته باشی .
𝙿𝚊𝚛𝚝¹³
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
جیمین لبخندی زدو گفت :اقرار کردن عادت این جماعته ...شما تنها بانوی اشراف زاده جنگجو هستین ...از لباس های فاخر ابریشمیتون شناختمتون!
___________________________________________________________
راستش را بخواهید عاشقتان هستم ...
از همان موقع که مردم از جذابیت و قدرت شما تعریف میکردن ...
حتی آن زمان که پدرم مرا مجبور به شرکت در مسابقه انتخاب ملکه آینده کرد ...
همه اینها فکر دختر را مشغول کرده بود که اصلا متوجه صحبت های جیمین نشد ....
جیمین :بانو ...بانو جانگ !
سویا : هوومم؟ ب..بله چی شده ؟
جیمین:اتفاقی نیفتاده فقط خواستم بگم احتمالا مراسم شروع شده خوشحال میشم از همراهی کردن شما !
سویا لبخند میزنه و میگه :یه ....کامسامیدا !
.............................................................................................
بعد از مراسم ازدواج ...
خانه وزیر جانگ ...
وزیر جانگ :دختره احمق تو بچه من نیستی که به دشمنم کمک کردی ؟ جانگ سویا تو جون کسیو نجات دادی که جای خواهرتو گرفته !
سویا :پدر جان ...هایون لیاقت جایگاهش رو داره و این رو ثابت کرد ...اگه لیا لایق اون جایگاه بود الان اون همسر ولیعهد بود ...
وزیر جانگ :دختره احمق تو شبیه مادرت ساده دلی ...خود بدبختت که دیگه نمیتونی ازدواج کنی !
تو در میان جنگ و تاریکی کسی را پیدا کرده بودی که دوستش بداری و دوستت بدارد . اگرچه ممکن بود هرگز مستقیما به اون نگفته باشی که دوستش داری ، بازهم دوستش بدار و اگر روزی میان همان تاریکی از دستش دادی باید بگویم امیدوارم که در قلبت جایی خاص برایش گذاشته باشی .
۳.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.