Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D
Y̤̮o̤̮ṳ̮r̤̮ M̤̮e̤̮m̤̮o̤̮r̤̮i̤̮e̤̮s̤̮ C̤̮o̤̮m̤̮e̤̮ A̤̮N̤̮D̤̮ G̤̮o̤̮ I̤̮n̤̮ M̤̮y̤̮ H̤̮r̤e̤̮a̤̮d̤̮ L̤̮i̤̮k̤̮e̤̮ B̤̮o̤̮o̤̮m̤̮r̤̮a̤̮n̤̮g̤̮🖤🪐
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁵⁰
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
همگی به جک بی مزه جین خندیدن اما یونگی باحالت عاقل اندر سفی گفت :واییی جین یکم جدی باش ...
جین :جدی بودم خببب !
سویون (همسر هوسوک) :تهیونگا برو کنارش بشین انگاری چهرش ناراحته ...ازش بپرس چیشده و ازاین حرفا بزن ...
_________________________________________________________
یجی (دوست دختر یونگی) :فقط یادت باشه جنتلمنانه برخورد کنی ...
یونا(اگه یادتون باشه ایشون نامزد سوکجینه) :خیلی سرسنگین صحبت کن با نیش بازم نگاش نکن !
جین :یونا جان من واقعا اینجوری برخورد کردم که کشته مردم شدی ؟
یونا :نخير اون از دیوونگیه خودم بود ...باید دقیقا بر عکس تورفتار کنه ...
میونگ جو(همسر نامجون) :در ضمن اول دعوتش کنبیاد اینحا نه اینکه در عرض دو ثانیه بهش بگی میخوامت خیلی خزو مسخره میشه!
تهیونگ بعد از شنیدن سفارشات این بزرگواران رفت نزدیک دختر کنارش نشست لب رودخونه...
تهیونگ :سلام ...
بویونگ که تاحال خودش بودو متوجه حضور تهیونگ نشد با صداش سه متر پرید بالا ...
بویونگ با دیدن چهره تهیونگ و تهیونگ با دیدن چهره بویونگ جا خورد ...
بویونگ :یاع تهیونگا خودتییی؟!
خاطراتی که با او داشت مثل پرده سینما از جلوی چشماش رد شد....
[ فلش بک به ۱۲ سال قبل]
پسر خون گوشه لبش را پاک کرد و گفت :هیچوقت دلم نمیخواد عشقم رو تو قبر ببینم ...و دلم نمیخواد تو اون قبرو واسش بکنی ...
هون داشت با حرف هاش در آتش خشم تهیونگ هیزم میانداخت...
تهیونگ با عصبانیت فریاد زد :تو عاشقش نیستیییی ...اگه عاشقش بودی هیچوقت نمیخواستی جونشو بگیری !
هون :اگه نمیخواد یا من باشه بهتره از زندگی منع شه !
اون شب بویونگ و تهیونگ از هم جدا شدن ...
دوتا دبیرستانی که عاشق هم شده بودن ...
دست روزگار دوباره آنها را کنار هم قرار داد...
[پایان فلش بک ]
P̤̮A̤̮R̤̮T̤̮⁵⁰
J̤̮K̤̮ a̤̮n̤̮d̤̮ M̤̮O̤̮O̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🤏☻️
A̤̮D̤̮M̤̮I̤̮N̤̮ : J̤̮I̤̮Y̤̮O̤̮O̤̮N̤̮🍫🦋
همگی به جک بی مزه جین خندیدن اما یونگی باحالت عاقل اندر سفی گفت :واییی جین یکم جدی باش ...
جین :جدی بودم خببب !
سویون (همسر هوسوک) :تهیونگا برو کنارش بشین انگاری چهرش ناراحته ...ازش بپرس چیشده و ازاین حرفا بزن ...
_________________________________________________________
یجی (دوست دختر یونگی) :فقط یادت باشه جنتلمنانه برخورد کنی ...
یونا(اگه یادتون باشه ایشون نامزد سوکجینه) :خیلی سرسنگین صحبت کن با نیش بازم نگاش نکن !
جین :یونا جان من واقعا اینجوری برخورد کردم که کشته مردم شدی ؟
یونا :نخير اون از دیوونگیه خودم بود ...باید دقیقا بر عکس تورفتار کنه ...
میونگ جو(همسر نامجون) :در ضمن اول دعوتش کنبیاد اینحا نه اینکه در عرض دو ثانیه بهش بگی میخوامت خیلی خزو مسخره میشه!
تهیونگ بعد از شنیدن سفارشات این بزرگواران رفت نزدیک دختر کنارش نشست لب رودخونه...
تهیونگ :سلام ...
بویونگ که تاحال خودش بودو متوجه حضور تهیونگ نشد با صداش سه متر پرید بالا ...
بویونگ با دیدن چهره تهیونگ و تهیونگ با دیدن چهره بویونگ جا خورد ...
بویونگ :یاع تهیونگا خودتییی؟!
خاطراتی که با او داشت مثل پرده سینما از جلوی چشماش رد شد....
[ فلش بک به ۱۲ سال قبل]
پسر خون گوشه لبش را پاک کرد و گفت :هیچوقت دلم نمیخواد عشقم رو تو قبر ببینم ...و دلم نمیخواد تو اون قبرو واسش بکنی ...
هون داشت با حرف هاش در آتش خشم تهیونگ هیزم میانداخت...
تهیونگ با عصبانیت فریاد زد :تو عاشقش نیستیییی ...اگه عاشقش بودی هیچوقت نمیخواستی جونشو بگیری !
هون :اگه نمیخواد یا من باشه بهتره از زندگی منع شه !
اون شب بویونگ و تهیونگ از هم جدا شدن ...
دوتا دبیرستانی که عاشق هم شده بودن ...
دست روزگار دوباره آنها را کنار هم قرار داد...
[پایان فلش بک ]
۳.۶k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.