part 9
part 9
ات: من روی کاناپه میخوابم تو روی تخت بخواب
کوک:دوتامونم روی تخت میخوابیم
ات:چی اینطور نیست من روی.....
کوک:با من لج نکن(داد)
ات: ببخشید (بغض )
کوک:بیا بخواب
خوابیدن فردا صبح
کوک:باید بریم شرکت
ات:من نمیام
کوک:بعدپدرم رئیس تو منم......وقتی گفتم میریم یعنی میریم
ات:چشم
رفتن شرکت همه خوشحال دست میزدن
پدر ک: اتاق کار جدید مبارک
کوک:ممنون
پدر ک: کارمندای شرکتFD خانم کیم ات از الان به بعد عروس خانواده جئون هست اگر کسی باهاش بدی کنه
مطمئن باشه اخراجش میکنم
ات به شرکت و خانواده جئون خوش اومدی
همه دست زدن
از این به بعد قرار شد با کوک توی یه اتاق کار کنم
کوک: ات
ات: بله
کوک:من دوست ندارم سر کسی داد بزنم مگر اینکه مجبور باشم پس کاری نمیکنی که سرت داد بزنم اوکی
ات:چشم
کوک:خوبه
کارشون تموم شد رفتن خونشون
فردا
(نکته کوک. با دایون به هم زده)
ویو ات داشتم کاغذ ها رو مرتب می کردم تا کوک امضاشون کنه
دوست دختر کوک اومد داخل سرم رو بلند کردم و دیدمش
(توی اتاق کار تنها بود که دایون اومد)
ویو دایون
وقتی فهمیدم کوک با ات ازدواج کرده خون جلوی چشم رو گرفت چاقو رو برداشتم رفتم سمت اتاق کار کوک ات هم اونجا بود
با سرعت رفتم سمتش چاقو رو توی شکمش فرو کردم
افتاد زمین
ات: من روی کاناپه میخوابم تو روی تخت بخواب
کوک:دوتامونم روی تخت میخوابیم
ات:چی اینطور نیست من روی.....
کوک:با من لج نکن(داد)
ات: ببخشید (بغض )
کوک:بیا بخواب
خوابیدن فردا صبح
کوک:باید بریم شرکت
ات:من نمیام
کوک:بعدپدرم رئیس تو منم......وقتی گفتم میریم یعنی میریم
ات:چشم
رفتن شرکت همه خوشحال دست میزدن
پدر ک: اتاق کار جدید مبارک
کوک:ممنون
پدر ک: کارمندای شرکتFD خانم کیم ات از الان به بعد عروس خانواده جئون هست اگر کسی باهاش بدی کنه
مطمئن باشه اخراجش میکنم
ات به شرکت و خانواده جئون خوش اومدی
همه دست زدن
از این به بعد قرار شد با کوک توی یه اتاق کار کنم
کوک: ات
ات: بله
کوک:من دوست ندارم سر کسی داد بزنم مگر اینکه مجبور باشم پس کاری نمیکنی که سرت داد بزنم اوکی
ات:چشم
کوک:خوبه
کارشون تموم شد رفتن خونشون
فردا
(نکته کوک. با دایون به هم زده)
ویو ات داشتم کاغذ ها رو مرتب می کردم تا کوک امضاشون کنه
دوست دختر کوک اومد داخل سرم رو بلند کردم و دیدمش
(توی اتاق کار تنها بود که دایون اومد)
ویو دایون
وقتی فهمیدم کوک با ات ازدواج کرده خون جلوی چشم رو گرفت چاقو رو برداشتم رفتم سمت اتاق کار کوک ات هم اونجا بود
با سرعت رفتم سمتش چاقو رو توی شکمش فرو کردم
افتاد زمین
۱۴.۹k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.