رمان عضو هشتم ما با آدمای دیگه فرق داره...
رمان عضو هشتم ما با آدمای دیگه فرق داره...
ات:پس تنها نیستیم
؟:باید عجله کنیم باید سریع از اینجا فرار کنیم معلوم نیست میخوان چه بلایی سرمونی بیارن
؟:دیوونه شدی میمیریم
؟:ساکم رو باز کن
در ساکش رو باز کردن توش لباس بود
؟:این لباسا رو از اون اتاقه کش رفتم شاید بتونه یکم جلو ضربه رو بگیره
همه لباسامون رو عوض کردیم نوبتی از کانال کولر بالا رفتیم
بخاطر تنگی جا همه مثل بچه های که بلد نیستن راه برن میرفتیم
؟:رسیدیم فقط سر و صدا نکنین
همه سعی کردیم بی سر و صدا بریم پایین اما یهو یکی از دخترا پاش لیز خورد و افتاد رو میز که باعث شد صدای بدی بده و همه ی زامبی ها با چاقو و تبر و کلی چیز های دیگه بیوفتن دنبالمون
؟:بیاین دنبالم
همه با تمام سرعتمون داشتیم میدویدیم که یه در دیدیم در و باز کردیم و رفتیم داخل
؟: شاید اینجا هم زامبی باشه پس ساکت
ات:چقدر اینجا بزرگه
؟:و تاریک و ترسناک ..من میترسم ای کاش همونجا میموندیم
؟: لیا میشه لطفاً اینطوری نگی ماهم میترسونی
پس اسم دختری که طرفدارمه لیاعه
ات:اسمت قشنگه
لیا:مرسی
ات:چند سالته؟
لیا:۱۷
ات: واقعاً؟پس خیلی بچه ای
لیا:وقتی زامبی ها حمله کردن من خیلی بچه بودم و پدر و مادرم هم زامبی میشن راستش من چیز زیادی از دوران زامبی ها یادم نیست
ات:پس چطوری اومدی کره؟
لیا:کاترین کمکم کرد الان دیگه مثل خواهرمه ولی یکم سگ اخلاقه
کاترین:حرف زدن و تموم کنید باید بریم
لیا:باشه بابا چرا اعصبانی میشی
جونگمین:الان وقت دعوا نیست سریع تر باید بریم
اونجایی که بودیم خیلی بزرگ بود در حدی که نمیشه تصور کرد
ات:اونجا چیه؟
فیلیکس:اونا هم زامبین؟
جونگمین:آره اما زندانین
ات:اینا کاری با ما ندارن انگار اینا زامبی های عادین
کاترین:درسته کاری ندارن اما بهتره آزادشون نکنیم
لیا:اینا خیلی زیادن این همه زامبی از کجا آورده؟
فیلیکس:به زودی میفهمیم بهتره بریم
؟:میشه به ما کمک کنید
کاترین:شماها کی هستین؟
؟:ما خواهریم باهم دو قلو هستیم لطفاً کمک کنید مامانمون زامبی شده
جونگمین:ازشون دور شید
ات:چی داری میگی ؟ببین اینارو گناه دارن
جونگمین:چیو گناه دارن نمیبینی چشماشون رو کامل سیاهه
؟:ما زامبی نیستیم
ات: شاید مثل ما باشن
کاترین:ات بیا بریم اینارو نبریم بهتره
ات:من بدون اینا نمیام گناه دارن اینا بچن
؟:ما فقط ده سالمونه
فیلیکس:اگه اتفاقی برامون بیوفته تقصیر توعه
ات:باشه هرچی بشه من گردن میگیرم لطفاً
جونگمین:اوف باش
دست بچه ها رو گرفتم و باهم راه افتادیم همین طوری داشتیم میرفتیم که یهو صدای جیغ اومد نگاه کردم دیدم یکی از بچه هاست سریع دستمو گذاشتم جلو دهنش
ات:چرا داری جیغ میزنی؟(عصبانی)
؟:سوسک
ات:پس تنها نیستیم
؟:باید عجله کنیم باید سریع از اینجا فرار کنیم معلوم نیست میخوان چه بلایی سرمونی بیارن
؟:دیوونه شدی میمیریم
؟:ساکم رو باز کن
در ساکش رو باز کردن توش لباس بود
؟:این لباسا رو از اون اتاقه کش رفتم شاید بتونه یکم جلو ضربه رو بگیره
همه لباسامون رو عوض کردیم نوبتی از کانال کولر بالا رفتیم
بخاطر تنگی جا همه مثل بچه های که بلد نیستن راه برن میرفتیم
؟:رسیدیم فقط سر و صدا نکنین
همه سعی کردیم بی سر و صدا بریم پایین اما یهو یکی از دخترا پاش لیز خورد و افتاد رو میز که باعث شد صدای بدی بده و همه ی زامبی ها با چاقو و تبر و کلی چیز های دیگه بیوفتن دنبالمون
؟:بیاین دنبالم
همه با تمام سرعتمون داشتیم میدویدیم که یه در دیدیم در و باز کردیم و رفتیم داخل
؟: شاید اینجا هم زامبی باشه پس ساکت
ات:چقدر اینجا بزرگه
؟:و تاریک و ترسناک ..من میترسم ای کاش همونجا میموندیم
؟: لیا میشه لطفاً اینطوری نگی ماهم میترسونی
پس اسم دختری که طرفدارمه لیاعه
ات:اسمت قشنگه
لیا:مرسی
ات:چند سالته؟
لیا:۱۷
ات: واقعاً؟پس خیلی بچه ای
لیا:وقتی زامبی ها حمله کردن من خیلی بچه بودم و پدر و مادرم هم زامبی میشن راستش من چیز زیادی از دوران زامبی ها یادم نیست
ات:پس چطوری اومدی کره؟
لیا:کاترین کمکم کرد الان دیگه مثل خواهرمه ولی یکم سگ اخلاقه
کاترین:حرف زدن و تموم کنید باید بریم
لیا:باشه بابا چرا اعصبانی میشی
جونگمین:الان وقت دعوا نیست سریع تر باید بریم
اونجایی که بودیم خیلی بزرگ بود در حدی که نمیشه تصور کرد
ات:اونجا چیه؟
فیلیکس:اونا هم زامبین؟
جونگمین:آره اما زندانین
ات:اینا کاری با ما ندارن انگار اینا زامبی های عادین
کاترین:درسته کاری ندارن اما بهتره آزادشون نکنیم
لیا:اینا خیلی زیادن این همه زامبی از کجا آورده؟
فیلیکس:به زودی میفهمیم بهتره بریم
؟:میشه به ما کمک کنید
کاترین:شماها کی هستین؟
؟:ما خواهریم باهم دو قلو هستیم لطفاً کمک کنید مامانمون زامبی شده
جونگمین:ازشون دور شید
ات:چی داری میگی ؟ببین اینارو گناه دارن
جونگمین:چیو گناه دارن نمیبینی چشماشون رو کامل سیاهه
؟:ما زامبی نیستیم
ات: شاید مثل ما باشن
کاترین:ات بیا بریم اینارو نبریم بهتره
ات:من بدون اینا نمیام گناه دارن اینا بچن
؟:ما فقط ده سالمونه
فیلیکس:اگه اتفاقی برامون بیوفته تقصیر توعه
ات:باشه هرچی بشه من گردن میگیرم لطفاً
جونگمین:اوف باش
دست بچه ها رو گرفتم و باهم راه افتادیم همین طوری داشتیم میرفتیم که یهو صدای جیغ اومد نگاه کردم دیدم یکی از بچه هاست سریع دستمو گذاشتم جلو دهنش
ات:چرا داری جیغ میزنی؟(عصبانی)
؟:سوسک
۹.۳k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.