part 62
#part_62
#آیــبــیــکـه
به سمت راست تقریبا پرت شدیم که برک به زور فرمونُ گرفت
ماشینو یه گوشه نگه داشت با بهت فقط به جلو نگاه میکردم
اگه برک نبود قطعا ماشین چپ میشد
برک:آیــبــیــکـه بــشــیــن جــای مــن
یک ماشین از بغلمون رد شد..با این حال شیشمی بودیم
برک عصبی بزور خودش از روی من رد کرد سمت صندلی
راننده برگشت سمتم و با اخم گفت
برک:ببند کمربندتو
زود کمربندم بستم،جوری گازید که محکم به صندلی کوبونده شدم!
سرعت به دیوست رسیده بود...پیچو یه جوری پیچید
که همین جوری هنگ موندم..حتی سرعت کم نکرد...
حس میکردم هرآن ممکنه ماشین ازجاش کنده شه و پرواز کنیم
آیبیکه:برک چخبرته آرومتر ماشین داره پرواز میکنه
برک:گونـــت کـــبـــود شــــده!
آیبیکه:خب بشه؛تو چرا جوش میزنی؟
برک:خب بشه؟اون صورت یک خَش بیوفته روش بدبختش میکنم!
با دیدن ماشین ایلهان ماشین از جا کنده شد
و باعث شد ناخوداگاه جیغ بکشم
آیبیکه:عقلتو از دست دادی برک!!!
ماشین چسبوند به ماشین ایلهان...
ایلهان با دیدنمون کپ کرد که برک تو کسری از ثانیه
ماشینو کوبوند به ماشینش..ایلهان ترسید و زد رو ترمز
برک دوباره سرعت گرفت و از خط پایان گذشت
چشمامو باز کردم؛مابرنده شده بودیم:)
لبخند محوی زدم و به طرف برک برگشتم
آیبیکه:مرسی
برک:بابته؟
آیبیکه:اینکه شب تولدمو خاطره انگیز کردی...
فقط یکم ماشینت داغون شد
لبخند از رو لبش ماسید و گفت
برک:چه میشه کرد باز باید بریم منت کشی رسول ددی
اما عیبی نداره بزار پای تولدت
#آیــبــیــکـه
به سمت راست تقریبا پرت شدیم که برک به زور فرمونُ گرفت
ماشینو یه گوشه نگه داشت با بهت فقط به جلو نگاه میکردم
اگه برک نبود قطعا ماشین چپ میشد
برک:آیــبــیــکـه بــشــیــن جــای مــن
یک ماشین از بغلمون رد شد..با این حال شیشمی بودیم
برک عصبی بزور خودش از روی من رد کرد سمت صندلی
راننده برگشت سمتم و با اخم گفت
برک:ببند کمربندتو
زود کمربندم بستم،جوری گازید که محکم به صندلی کوبونده شدم!
سرعت به دیوست رسیده بود...پیچو یه جوری پیچید
که همین جوری هنگ موندم..حتی سرعت کم نکرد...
حس میکردم هرآن ممکنه ماشین ازجاش کنده شه و پرواز کنیم
آیبیکه:برک چخبرته آرومتر ماشین داره پرواز میکنه
برک:گونـــت کـــبـــود شــــده!
آیبیکه:خب بشه؛تو چرا جوش میزنی؟
برک:خب بشه؟اون صورت یک خَش بیوفته روش بدبختش میکنم!
با دیدن ماشین ایلهان ماشین از جا کنده شد
و باعث شد ناخوداگاه جیغ بکشم
آیبیکه:عقلتو از دست دادی برک!!!
ماشین چسبوند به ماشین ایلهان...
ایلهان با دیدنمون کپ کرد که برک تو کسری از ثانیه
ماشینو کوبوند به ماشینش..ایلهان ترسید و زد رو ترمز
برک دوباره سرعت گرفت و از خط پایان گذشت
چشمامو باز کردم؛مابرنده شده بودیم:)
لبخند محوی زدم و به طرف برک برگشتم
آیبیکه:مرسی
برک:بابته؟
آیبیکه:اینکه شب تولدمو خاطره انگیز کردی...
فقط یکم ماشینت داغون شد
لبخند از رو لبش ماسید و گفت
برک:چه میشه کرد باز باید بریم منت کشی رسول ددی
اما عیبی نداره بزار پای تولدت
۱.۶k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.