رمانمعشوقهاستاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۹۸
با ابروهاي بالا رفته گفتم: چه مزایایی؟
-کمک کردن تو امتحان، خرجاتم خودم میدم.
عجب پیشنهاد وسوسه انگیزي.
رو میز خطهاي فرضی کشیدم.
نالیدم: خیلی سخته.
چونمو گرفت و سرمو به سمت خودش چرخوند.
-کاري میکنم خجالت یادت بره، درسته، اولین بار
سخته اما برات عادي میشه.
به چشمهاش زل زدم.
درآخر سرمو روي میز گذاشتم.
-باشه قبول میکنم.
سرشو نزدیک گوشم آورد و با سرخوشی گفت: عالیه.
بهش نگاه کردم.
از چشمهاش پیروزي میبارید.
-میریم وسایلتو جمع میکنی میریم خونهی من.
-نمیشه همونجا بمونم؟
اخم کرد.
-نه، تازه اون دوتا هم که نیستند.
نفسمو به بیرون فوت کردم.
-باشه.
خواست لبمو ببوسه که سریع عقب کشیدم.
با اخم گفتم: فعلا نه.
لبشو با زبونش تر کرد و بلند شد.
به سمت در رفت.
-اول صیغهت میکنم.
-خب صبر کنید کارم تموم بشه.
کتشو از جالباسی برداشت.
-لازم نکرده، تو جنی هستی یهو میزنی زیر همه
چیز.
****
چمدونمو توي اون یکی اتاق خونش گذاشت.
-واسه تو آمادش کردم.
با نارضایتی ممنونی گفتم.
به سمتم اومد و چونمو گرفت.
با اخم کم رنگی گفت: خوشم نمیاد بیحوصله باشی،بهت گفتم یزد نرو وگرنه حالت بد میشه اما گوش به
حرفم ندادي.
بیحوصله دستشو پس زدم و از کنارش گذشتم اما
یه دفعه از پشت تو بغلش کشیدم.
نزدیک گوشم گفتم: قانون اول، بیحوصله ببینمت
اونقدر قلقلکت میدم تا حساب کار دستت بیاد.
بیحوصله خندیدم.
یه دفعه شالمو از سرم کشید که سریع خواستم از
دستش بگیرم اما روي تخت پرتش کرد.
-یادت نرفته که دیگه محرممی؟ هوم؟
بوسهاي به زیر گوشم زد و آروم گفت: واسه امشب
آماده باش.
استرس مثل خوره به جونم افتاد.
لالهی گوشمو توي دهنش برد که لبمو گزیدم.
مکی بهش زد و باز نزدیک گوشم گفت: همه جوره
لباس خواب داري، تلاشتو بکن ولی میدونم امشب
واست سخته پس خودم اول خجالتتو میریزم.
بازم لالهی گوشمو بوسید که بیطاقت نالیدم: میشه
اینکار رو نکنید؟
یه دفعه مانتومو تو مشتش گرفتم.
-خوش ندارم ببینم باهام رسمی حرف میزنی،
فهمیدي؟
به طرف خودش چرخوندم.
-نکنه توي تختم میخواي اینجور حرف بزنی که کل حس و حالمون بپره؟
از خجالت لبمو گزیدم که نگاهش به سمتش رفت.
-دیگه شوهرتم پس رسمی بازیو بذار کنار.
با این حرفش یه حسی بهم دست داد.
سرشو نزدیکتر آورد و آروم لبشو روي لبم
گذاشت که این دفعه چشمهام بسته شدند.
کمرمو گرفت و آروم شروع به بوسیدنم کرد.
حتی یه بارم کسیو نبوسیده بودم و نمیدونستم
باید چیکار کنم.
فقط گهگاهی جواب بوسههاشو میدادم.
کمی ازم جدا شد و لبخندي زد.
-بلد نیستی چجوري ببوسی؟
سرمو پایین انداختم.
چونمو گرفت و سرمو بالا آورد.
-دست نخوردهاي، مثل ماشین صفر میمونی.
با یه دستش مشغول باز کردم دکمههام شد که
سریع مچشو گرفتم.
به دیوار چسبوندم.
ادامه دارد...
#پارت_۹۸
با ابروهاي بالا رفته گفتم: چه مزایایی؟
-کمک کردن تو امتحان، خرجاتم خودم میدم.
عجب پیشنهاد وسوسه انگیزي.
رو میز خطهاي فرضی کشیدم.
نالیدم: خیلی سخته.
چونمو گرفت و سرمو به سمت خودش چرخوند.
-کاري میکنم خجالت یادت بره، درسته، اولین بار
سخته اما برات عادي میشه.
به چشمهاش زل زدم.
درآخر سرمو روي میز گذاشتم.
-باشه قبول میکنم.
سرشو نزدیک گوشم آورد و با سرخوشی گفت: عالیه.
بهش نگاه کردم.
از چشمهاش پیروزي میبارید.
-میریم وسایلتو جمع میکنی میریم خونهی من.
-نمیشه همونجا بمونم؟
اخم کرد.
-نه، تازه اون دوتا هم که نیستند.
نفسمو به بیرون فوت کردم.
-باشه.
خواست لبمو ببوسه که سریع عقب کشیدم.
با اخم گفتم: فعلا نه.
لبشو با زبونش تر کرد و بلند شد.
به سمت در رفت.
-اول صیغهت میکنم.
-خب صبر کنید کارم تموم بشه.
کتشو از جالباسی برداشت.
-لازم نکرده، تو جنی هستی یهو میزنی زیر همه
چیز.
****
چمدونمو توي اون یکی اتاق خونش گذاشت.
-واسه تو آمادش کردم.
با نارضایتی ممنونی گفتم.
به سمتم اومد و چونمو گرفت.
با اخم کم رنگی گفت: خوشم نمیاد بیحوصله باشی،بهت گفتم یزد نرو وگرنه حالت بد میشه اما گوش به
حرفم ندادي.
بیحوصله دستشو پس زدم و از کنارش گذشتم اما
یه دفعه از پشت تو بغلش کشیدم.
نزدیک گوشم گفتم: قانون اول، بیحوصله ببینمت
اونقدر قلقلکت میدم تا حساب کار دستت بیاد.
بیحوصله خندیدم.
یه دفعه شالمو از سرم کشید که سریع خواستم از
دستش بگیرم اما روي تخت پرتش کرد.
-یادت نرفته که دیگه محرممی؟ هوم؟
بوسهاي به زیر گوشم زد و آروم گفت: واسه امشب
آماده باش.
استرس مثل خوره به جونم افتاد.
لالهی گوشمو توي دهنش برد که لبمو گزیدم.
مکی بهش زد و باز نزدیک گوشم گفت: همه جوره
لباس خواب داري، تلاشتو بکن ولی میدونم امشب
واست سخته پس خودم اول خجالتتو میریزم.
بازم لالهی گوشمو بوسید که بیطاقت نالیدم: میشه
اینکار رو نکنید؟
یه دفعه مانتومو تو مشتش گرفتم.
-خوش ندارم ببینم باهام رسمی حرف میزنی،
فهمیدي؟
به طرف خودش چرخوندم.
-نکنه توي تختم میخواي اینجور حرف بزنی که کل حس و حالمون بپره؟
از خجالت لبمو گزیدم که نگاهش به سمتش رفت.
-دیگه شوهرتم پس رسمی بازیو بذار کنار.
با این حرفش یه حسی بهم دست داد.
سرشو نزدیکتر آورد و آروم لبشو روي لبم
گذاشت که این دفعه چشمهام بسته شدند.
کمرمو گرفت و آروم شروع به بوسیدنم کرد.
حتی یه بارم کسیو نبوسیده بودم و نمیدونستم
باید چیکار کنم.
فقط گهگاهی جواب بوسههاشو میدادم.
کمی ازم جدا شد و لبخندي زد.
-بلد نیستی چجوري ببوسی؟
سرمو پایین انداختم.
چونمو گرفت و سرمو بالا آورد.
-دست نخوردهاي، مثل ماشین صفر میمونی.
با یه دستش مشغول باز کردم دکمههام شد که
سریع مچشو گرفتم.
به دیوار چسبوندم.
ادامه دارد...
- ۴.۶k
- ۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط