جیمین
مافیای خونی
part(8)
شب
از زبان هلیا
به جیمین گفتم بره دوش بگیره بیاد
یه شام خوشمزه که جیمین دوست داشت درست کردم میز رو چیدم منتظر شدم تا جیمین بیاد بعد 20 مین امد
بهش گفتم بیاد بخوره
+ددی شام حاضره برو لباس بپوش بیا
-باشه بیبیم الان میام عشقم
منتظر موندم تا بیاد
از زبان جیمین
رفتم حموم و یه دوش 20 مینی گرفتم
وقتی اومدم بیرون هلیا گفت که برم لباس بپوشم و بیام که شام بخورم هلیا رو خیلی دوست داشتم جوری که کسی دیگه به چشمم نمیخورد(ادمینتون از ذوق مرد😂)
رفتم یه لباس پوشیدم و موهام رو سشوار گرفتم رفتم سر میز
-خب خانم خوشگلم بیا دیگه
+عه ددی امدی متوجه نشدم امدم
-هلیا
+جونم
-خیلی دوست دارم
+منم همینطور ددی
-راستی بیب کی عروسی کنیم
+فعلا که مامان بابام ایرانن نمیدونم
-خب من باهاشون حرف میزنم به مامان و بابام هم میگم که کی عروسی کنیم
+باش ددی من
-قربونت برم من
+خدانکنه، خب حالا بخوریم خیلی گشنمه
-اره شکموی من
از زبان هلیا
شام رو خوردیم و بعد رفتیم یه فیلم عاشقانه دیدم
که یک صحنه عاشقانه که داشت لب هم دیگه رو میبوسیدن امد و منم دلم اون لبای جیمین رو خواست
از زبان جیمین
شام رو خوردیم و به میز رو جم کردیم
رفتیم یه فیلم عاشقانه کره ای پلی کردیم
دیدم یه صحنه امدم یه پسره داشت لب دختره رو میبوسید منم خیلی به هلیا نیاز داشتم دیدم هلیا همون لحظه امد و لبام رو مک میزد منم دستم رو دور کمرش حلقه کردم و همراهیش کردم
شب شد هلیا با یه لباس خواب خیلی باز امد پیشم منم سمت لباش حمله ور شدم چون خسته بودیم دیگه ادامه ندادیم و خوابیدیم
صب
از زبان جیمین
بلند شدم رفتم حموم 10 مینی گرفتم امدم بیرون لباس پوشیدم و رفتم موهام رو خشک کردم
رفتم دیدم هلیا داره صبحونه درست میکنه رفتم از پشت بغلش کردم اونم برگشت روی لبم بوسه گذاشت
گفتم
-هوم بیب من خیلی شجاعه😈
+درست مثل تو ددی 😈
صبحونه رو خوردیم تموم شد گفتم بریم ساحل قدم بزنیم
از زبان هلیا
صب بلند شدم رفتم حموم بعد 10 مین امدم بیرون کار های لازم رو کردم دیدم جیمین هنوز خوابه ولی پتو روش نیست چون زمستون بود و یکم پنجره باز بود باد میومد رفتم روش پتو کشیدم
رفتم سمت اشپز خونه و صبحونه درست کردم دیدم جیمین از پشت بغلم کردم منم روی لبش بوسه ای گذاشتم بعد تموم شدن صبحونه باهم میز رو جمع کردیم
جیمین گفت
-بیب امروز بریم ساحل قدم بزنیم
+اره ددی بریم
-پس بعد ناهار میریم ساحل
+باشه ددی
-دوست دارم هلیا
+منم دوست دارم جیمیناا
-😂
+😂
جیمین گفت میره واسه رفتن به ساحل خرید کنه منم گفتم یکم شکلات و مارشمالو بگیره
داشتم ناهار درست میکردم که میا زنگ زد.......
خماری
ساعت 12 و 55 دقیقه پارت 9 رو میزارم ✨☘️
part(8)
شب
از زبان هلیا
به جیمین گفتم بره دوش بگیره بیاد
یه شام خوشمزه که جیمین دوست داشت درست کردم میز رو چیدم منتظر شدم تا جیمین بیاد بعد 20 مین امد
بهش گفتم بیاد بخوره
+ددی شام حاضره برو لباس بپوش بیا
-باشه بیبیم الان میام عشقم
منتظر موندم تا بیاد
از زبان جیمین
رفتم حموم و یه دوش 20 مینی گرفتم
وقتی اومدم بیرون هلیا گفت که برم لباس بپوشم و بیام که شام بخورم هلیا رو خیلی دوست داشتم جوری که کسی دیگه به چشمم نمیخورد(ادمینتون از ذوق مرد😂)
رفتم یه لباس پوشیدم و موهام رو سشوار گرفتم رفتم سر میز
-خب خانم خوشگلم بیا دیگه
+عه ددی امدی متوجه نشدم امدم
-هلیا
+جونم
-خیلی دوست دارم
+منم همینطور ددی
-راستی بیب کی عروسی کنیم
+فعلا که مامان بابام ایرانن نمیدونم
-خب من باهاشون حرف میزنم به مامان و بابام هم میگم که کی عروسی کنیم
+باش ددی من
-قربونت برم من
+خدانکنه، خب حالا بخوریم خیلی گشنمه
-اره شکموی من
از زبان هلیا
شام رو خوردیم و بعد رفتیم یه فیلم عاشقانه دیدم
که یک صحنه عاشقانه که داشت لب هم دیگه رو میبوسیدن امد و منم دلم اون لبای جیمین رو خواست
از زبان جیمین
شام رو خوردیم و به میز رو جم کردیم
رفتیم یه فیلم عاشقانه کره ای پلی کردیم
دیدم یه صحنه امدم یه پسره داشت لب دختره رو میبوسید منم خیلی به هلیا نیاز داشتم دیدم هلیا همون لحظه امد و لبام رو مک میزد منم دستم رو دور کمرش حلقه کردم و همراهیش کردم
شب شد هلیا با یه لباس خواب خیلی باز امد پیشم منم سمت لباش حمله ور شدم چون خسته بودیم دیگه ادامه ندادیم و خوابیدیم
صب
از زبان جیمین
بلند شدم رفتم حموم 10 مینی گرفتم امدم بیرون لباس پوشیدم و رفتم موهام رو خشک کردم
رفتم دیدم هلیا داره صبحونه درست میکنه رفتم از پشت بغلش کردم اونم برگشت روی لبم بوسه گذاشت
گفتم
-هوم بیب من خیلی شجاعه😈
+درست مثل تو ددی 😈
صبحونه رو خوردیم تموم شد گفتم بریم ساحل قدم بزنیم
از زبان هلیا
صب بلند شدم رفتم حموم بعد 10 مین امدم بیرون کار های لازم رو کردم دیدم جیمین هنوز خوابه ولی پتو روش نیست چون زمستون بود و یکم پنجره باز بود باد میومد رفتم روش پتو کشیدم
رفتم سمت اشپز خونه و صبحونه درست کردم دیدم جیمین از پشت بغلم کردم منم روی لبش بوسه ای گذاشتم بعد تموم شدن صبحونه باهم میز رو جمع کردیم
جیمین گفت
-بیب امروز بریم ساحل قدم بزنیم
+اره ددی بریم
-پس بعد ناهار میریم ساحل
+باشه ددی
-دوست دارم هلیا
+منم دوست دارم جیمیناا
-😂
+😂
جیمین گفت میره واسه رفتن به ساحل خرید کنه منم گفتم یکم شکلات و مارشمالو بگیره
داشتم ناهار درست میکردم که میا زنگ زد.......
خماری
ساعت 12 و 55 دقیقه پارت 9 رو میزارم ✨☘️
۹.۱k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.