برده

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟗


چقدر اینجا تاریک و ترسناک بود...یه در دیگه رو باز کرد ..با دیدن اطراف یاد تهیونگ و سالن بوکسش افتادم....
کمی اون طرف تر چند تا مبل چیده بودن...
سمت مبلا رفت‌ و رو مبل نشست و بهم اشاره کرد که روبه روش بشینم

جونگکوک: حتما برات سواله که چرا به اینجا اوردمت...
لحن شو جدی کرد و گفت...
جونگکوک: اگه ببینم یه کلمه از حرف هایی که من میزنم رو بیرون از در ببری همینجا دفنت میکنم...فهمیدی؟
سرمو به معنای اره تکون دادم
جونگکوک: من چند ساله که یه هدفی رو دارم دنبال میکنم...
ا.ت: چ..چه..ه..هدفی...
جونگکوک: انتقام...
ا.ت: ا..از...کی؟
جونگکوک: از کسی که مادرم رو کشته...

چی مگه مادر جونگکوک تو یه تصادف ساده نمرد....

ا.ت: ک..کی...ا..او..اونو..ک..کشته؟
جونگکوک: نمیدونم هنوز دارم دنبالش میگردم...

خب این قضیه چه ربطی به من داره

ا.ت: م..من...چ..چیکار...م..می..میتونم...بکنم؟
جونگکوک: ببین داستانش مفصله اما به طور خلاصه من ازت میخوام که بادیگارد شخصی خواهر ناتنیم بشی...
ا.ت: چ..چرا؟
جونگکوک: من به مادر و خواهر ناتنیم شک دارم...پدرم دنبال یه بادیگارد زن برای دختره لوسش میگرده و من ازت میخوام که به عنوان بادیگارد خواهرم ... جاسوسی اون دو نفر رو بکنی...
خب حالا بهم بگو..که قبول میکنی...؟.‌.

قبول کنم...؟ داره با من شوخی میکنه؟
بعد از این همه بلایی که سرم آورده بود...؟
همین حرفو خیلی دلم میخواست بهش بزنم و خودمو خالی کنم...اما انقدر ازش میترسم که جرعت زبون درازی کردن رو ندارم..نه...ا.ت .. اگه جونت رو دوست داری... این کارو نکن...


ا.ت: خ..خب...چ..چی...ب..به...من..می..میرسه؟
ساکت موند و بعد از مکثی گفت...
جونگکوک: دیگه شکنجه نمیکنمت و اگه کارت رو خوب بلد بودی میزارم عضوی از گروه مافیاییم بشی و پول خوبی بهت میدم...
ا.ت: پ...پول..و...ش..شغل...به چه ...ک..کارم ...می..میاد..وقتی...ک..که‌آزادی..ن..ندارم....
سرشو پایین انداخت و گفت...
جونگکوک: ببین من تو رو تو مسابقه بردم و نمیتونم که بزارم برای همیشه بری...بعضی موقع ها بهت اجازه میدم که بیرون بری...حالا قبول میکنی....؟..
چیزی نگفتم مطمئنم که اگه قبول نمیکردم مجبورم میکرد که قبول کنم..

بدون فکر کردن به اینکه قراره چه اتفاقاتی تو آینده برام بیفته‌...موافقت کردم...حداقل بهتر از خدمتکار بودن و تمیز کاری کردنه....و شاید بتونن که مامان لیا رو هم ببینم...
ا.ت: ق..قبول..م..میکنم...
جونگکوک: خوبه..بهترین تصمیم رو گرفتی....برای....
سرشو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید و بدون اینکه به چشمام نگاه کنه گفت...
جونگکوک: برای...
دوبار گذاشتم اما گزارش کردن امیدوارم که دوباره گزارش نشه
دیدگاه ها (۲۹)

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟎جونگکوک: خوبه..بهترین تصمیم رو گرفتی...بر...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟏با صدای جونگکوک سرم رو برگردوندم‌...یه تی...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟕اما به جای پرت شدن تو استخر یخ و عمق زیاد...

𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓𝟖ازش دور شدم و انگشتش رو از لبم جدا کردم.....

پارت ۸۶ فیک ازدواج مافیایی

love Between the Tides²⁵چند دقیقه بعدم: چیکار میکنی؟ ا/ت: هی...

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط