برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟎
جونگکوک: خوبه..بهترین تصمیم رو گرفتی...برای لکنتت هم...من..
سرشو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید و بدون اینکه به چشمام نگاه کنه گفت...
جونگکوک: برای لکنتت هم من..من..متأسفم...
چییی درست شنیدم...امروز چش شده بود....واقعا گفت که متأسفه....مطمئنم که همینوگفت...اما با یه عذرخواهی بدن و لکنت من درست میشه...روح و روان آسیب دیدهام درست میشه؟...معلومه که نه...
جونگکوک: سعی کن بیشتر حرف بزنی تا لکنتت درست شه...اونجوری برای خودت کار آسون تر میشه...
ا.ت: چ..چشم..سع...سعیم رو ..می..میکنم...
"۵ هفته بعد"
( ویو ا.ت )
باصدای ساعت که ۶ صبح رو نشون میداد بیدار شدم و بدون اینکه صبحونه بخورم لباس ورزشیم رو پوشیدم و به سمت باشگاه پشت عمارت حرکت کردم...
چند ساعتی گذشته بود و بدون استراحت کردن داشتم تمرین میکردم و خیس عرق شده بودم...
از ضربه زدن به کیسه بوکس دست برداشتم و به سمت بطری آب رفتم و کمی آب خوردم...
دوباره به سمت کیسه بوکس رفتم و تا میخواستم اولین ضربه رو بزنم صدایی متوقفم کرد....
جونگکوک: بسه دیگه...
برگشتم و نگاهش کردم...
تو این مدت جونگکوک کمی باهام مهربون شده اما مثل قبل سرد بود و دیگه خبری از شکنجه هم نبود...
جونگکوک: پدر کیسه بوکس رو درآوردی...من که دو روزه دارم بهت میگم که کافیه...انقدر انرژی و زور رو لازم نداری....
هه این فکر میکنه که من دارم برای نقشه خودش انقدر تمرین میکنم...
لکنتم درست شده بود و میتونستم مثل قبل حرف بزنم....همونطور که نفس نفس میزدم گفتم...
ا.ت: نه...نه...کافی نیست...
تا میخواستم که دوباره به کیسه بوکس ضربه بزنم دستم رو گرفت و برمگردوند سمت خودش و گفت...
جونگکوک: هر چقدر تا الان تمرین کردی بسه...وقت زیادی نداریم...
فقط بهونه میخواستم که از دست خودش و نقشش فرار کنم...
پس برای اینکه بفهمم که واقعا آماده ام یا نه گفتم...
ا.ت: من فقط با کیسه بوکس تمرین میکردم وتاحالا مبارزی نداشتم که باهاش خودمو بسنجم....نظرت چیه که خودت با من مبارزه کنی تا بفهمی که آماده ام یا نه ؟
ابرو هاش بالا رفت و گفت...
جونگکوک: مبارزه؟...اونم با من؟
به احتمال ۸۰ درصد قبول نمیکرد اما تو این چند وقت یاد گرفته بودم که چطوری حرصش رو دربیارم تا قبول کنه....
ا.ت: چیه نکنه میترسی شکست بخوری رئیس جئون؟
بهم گفته بود که به جای ارباب رئیس صداش بزنم...
کلمه" رئیس جئون" رو خیلی غلیظ و با تاکید گفتم که عصبانیتش رو تحریک کرد...
خیلی محکم و جدی گفت که میره تا برای مبارزه آماده شه و ازم دور شد و رفت...
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟔𝟎
جونگکوک: خوبه..بهترین تصمیم رو گرفتی...برای لکنتت هم...من..
سرشو پایین انداخت و نفس عمیقی کشید و بدون اینکه به چشمام نگاه کنه گفت...
جونگکوک: برای لکنتت هم من..من..متأسفم...
چییی درست شنیدم...امروز چش شده بود....واقعا گفت که متأسفه....مطمئنم که همینوگفت...اما با یه عذرخواهی بدن و لکنت من درست میشه...روح و روان آسیب دیدهام درست میشه؟...معلومه که نه...
جونگکوک: سعی کن بیشتر حرف بزنی تا لکنتت درست شه...اونجوری برای خودت کار آسون تر میشه...
ا.ت: چ..چشم..سع...سعیم رو ..می..میکنم...
"۵ هفته بعد"
( ویو ا.ت )
باصدای ساعت که ۶ صبح رو نشون میداد بیدار شدم و بدون اینکه صبحونه بخورم لباس ورزشیم رو پوشیدم و به سمت باشگاه پشت عمارت حرکت کردم...
چند ساعتی گذشته بود و بدون استراحت کردن داشتم تمرین میکردم و خیس عرق شده بودم...
از ضربه زدن به کیسه بوکس دست برداشتم و به سمت بطری آب رفتم و کمی آب خوردم...
دوباره به سمت کیسه بوکس رفتم و تا میخواستم اولین ضربه رو بزنم صدایی متوقفم کرد....
جونگکوک: بسه دیگه...
برگشتم و نگاهش کردم...
تو این مدت جونگکوک کمی باهام مهربون شده اما مثل قبل سرد بود و دیگه خبری از شکنجه هم نبود...
جونگکوک: پدر کیسه بوکس رو درآوردی...من که دو روزه دارم بهت میگم که کافیه...انقدر انرژی و زور رو لازم نداری....
هه این فکر میکنه که من دارم برای نقشه خودش انقدر تمرین میکنم...
لکنتم درست شده بود و میتونستم مثل قبل حرف بزنم....همونطور که نفس نفس میزدم گفتم...
ا.ت: نه...نه...کافی نیست...
تا میخواستم که دوباره به کیسه بوکس ضربه بزنم دستم رو گرفت و برمگردوند سمت خودش و گفت...
جونگکوک: هر چقدر تا الان تمرین کردی بسه...وقت زیادی نداریم...
فقط بهونه میخواستم که از دست خودش و نقشش فرار کنم...
پس برای اینکه بفهمم که واقعا آماده ام یا نه گفتم...
ا.ت: من فقط با کیسه بوکس تمرین میکردم وتاحالا مبارزی نداشتم که باهاش خودمو بسنجم....نظرت چیه که خودت با من مبارزه کنی تا بفهمی که آماده ام یا نه ؟
ابرو هاش بالا رفت و گفت...
جونگکوک: مبارزه؟...اونم با من؟
به احتمال ۸۰ درصد قبول نمیکرد اما تو این چند وقت یاد گرفته بودم که چطوری حرصش رو دربیارم تا قبول کنه....
ا.ت: چیه نکنه میترسی شکست بخوری رئیس جئون؟
بهم گفته بود که به جای ارباب رئیس صداش بزنم...
کلمه" رئیس جئون" رو خیلی غلیظ و با تاکید گفتم که عصبانیتش رو تحریک کرد...
خیلی محکم و جدی گفت که میره تا برای مبارزه آماده شه و ازم دور شد و رفت...
- ۳۷.۱k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط