رمان عضو هشتم ما با آدمای دیگه فرق داره ....
رمان عضو هشتم ما با آدمای دیگه فرق داره ....
جونگ کوک:میگم خانم لی این خرابه
لی :نه درسته
جونگ کوک:آخه صدایی نمیده
لی:بده ببینمش
دکتر هم دوباره گزاشتش رو قلبم
لی:وا چرا صدا نمیده
گوشی رو از روی قلب من برداشت و گذاشت رو قلب جونگ کوک
لی:صدا تپش قلب تو میاد اما مال ات نه
تهیونگ:ات داری میمیری (خنده)
ات: پسرا حلالم کنید
لی : حالا ولش کنید بیاین بریم بقیه رو بگم
بلاخره بعد از چند ساعت تموم شد اومدم برم که دستم کشیده شد
ات:چیکار میکن...دکتر لی چیکار میکنین؟
لی:یه چیزی میگم راستشو بگو
ات:چیشده؟
لی:زامبی گازت گرفته؟
ات:زامبی؟زامبی کجا بود؟
لی:خودتو به اون راه نزن اگه زامبی گازت نگرفته چرا قلبت نمیزنه؟
ات:خب دستگاه خراب...
اومدم جملمو کامل کنم که آستینش رو زد بالا روی دستش جای گاز گرفتگی بود
لی:نگران نباش به هیچ کسی هیچ چیزی نمیگم چون منم گاز گرفتن
ات:تو هم...چطور ممکنه؟
لی:ببین من دارم روش تحقیق میکنم که یه راه درمانی پیدا کنم اگه تو هم کمکم کنی عالی میشه
ات: اما...
لی:کمکم میکنی؟
ات:باشه
لی:عالیه پس امشب ساعت نه بیا خونم آدرس رو برات میفرستم
ات:باش
رفتم سوار ماشین شدم که غر غر های جین شروع شدددد
جین:چرا انقدر دیر اومدی دو ساعته منتظریم اصلا برات مهمه که ما اینجا تو گرماییم
ات:جین ببین کلا دو دقیقه بعد از شما اومدم تازه الان زمستونه چی میگی برا خودت تو گرما الان با کاپشنم بری بیرون سرده
جین: ببین دختره پرو جواب منو میده این همه سختی کشیدم بزرگت کردم....
جونگکوک:باشه بابا گوه خورد راه بیوفت برو
دیگه کسی حرفی نزد و جین راه ٱفتادم
سرمو به شیشه تکیه داده بودم که یهو بیرون بابام رو دیدم که با صورتی خونی وایساده و داره نگام میکنه
ات:بابا ..ماشینتو نگه دار (بلند)
جین:براچی؟
ات:میگم ماشینو نگه دار (داد)
تا ماشینو نگه داشت دویدم سمت جایی که بابام رو دیدم پشت سرمم نامجون اومد
نامجون:ات کجا میری ؟ وایسا
رسیدم به همونجا اما کسی نبود همون لحظه نامجون رسید بهم
نامجون:چرا یهو دوییدی چیشده؟
ات: به خدا همینجا بود
نامجون:کی ؟
ات:با....
اومدم ادامش رو بگم که یهو تمام اتفاقات اون روز مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد
ات:بابا چرا وایسادی
بابا:ات من جلوشون رو میگیرم تو فرار کن
ات:نمیتونم
همون لحظه در شکست همه ی زامبی ها ریختن داخل
بابا:فرار کن(داد)
ات:نمیتونم نمیتونم (گریه )
نامجون:ات ات حالت خوبه ؟
عرق کرده بودم همه جا قرمز بود سرم بدجوری درد میکرد این حس رو بار ها و بار ها تجربه کردم اما این دفعه خیلی بدتر از دفعه های پیش
ات:نزدیکم نیا
الان دیگه بقیه پسرا هم پیشم بودن
جیمین:ات چت شد؟
ات:میگم نیاین نزدیکم
پسرا به حرفم گوش نمیکردن و همش میومدن پیشم
جونگ کوک:میگم خانم لی این خرابه
لی :نه درسته
جونگ کوک:آخه صدایی نمیده
لی:بده ببینمش
دکتر هم دوباره گزاشتش رو قلبم
لی:وا چرا صدا نمیده
گوشی رو از روی قلب من برداشت و گذاشت رو قلب جونگ کوک
لی:صدا تپش قلب تو میاد اما مال ات نه
تهیونگ:ات داری میمیری (خنده)
ات: پسرا حلالم کنید
لی : حالا ولش کنید بیاین بریم بقیه رو بگم
بلاخره بعد از چند ساعت تموم شد اومدم برم که دستم کشیده شد
ات:چیکار میکن...دکتر لی چیکار میکنین؟
لی:یه چیزی میگم راستشو بگو
ات:چیشده؟
لی:زامبی گازت گرفته؟
ات:زامبی؟زامبی کجا بود؟
لی:خودتو به اون راه نزن اگه زامبی گازت نگرفته چرا قلبت نمیزنه؟
ات:خب دستگاه خراب...
اومدم جملمو کامل کنم که آستینش رو زد بالا روی دستش جای گاز گرفتگی بود
لی:نگران نباش به هیچ کسی هیچ چیزی نمیگم چون منم گاز گرفتن
ات:تو هم...چطور ممکنه؟
لی:ببین من دارم روش تحقیق میکنم که یه راه درمانی پیدا کنم اگه تو هم کمکم کنی عالی میشه
ات: اما...
لی:کمکم میکنی؟
ات:باشه
لی:عالیه پس امشب ساعت نه بیا خونم آدرس رو برات میفرستم
ات:باش
رفتم سوار ماشین شدم که غر غر های جین شروع شدددد
جین:چرا انقدر دیر اومدی دو ساعته منتظریم اصلا برات مهمه که ما اینجا تو گرماییم
ات:جین ببین کلا دو دقیقه بعد از شما اومدم تازه الان زمستونه چی میگی برا خودت تو گرما الان با کاپشنم بری بیرون سرده
جین: ببین دختره پرو جواب منو میده این همه سختی کشیدم بزرگت کردم....
جونگکوک:باشه بابا گوه خورد راه بیوفت برو
دیگه کسی حرفی نزد و جین راه ٱفتادم
سرمو به شیشه تکیه داده بودم که یهو بیرون بابام رو دیدم که با صورتی خونی وایساده و داره نگام میکنه
ات:بابا ..ماشینتو نگه دار (بلند)
جین:براچی؟
ات:میگم ماشینو نگه دار (داد)
تا ماشینو نگه داشت دویدم سمت جایی که بابام رو دیدم پشت سرمم نامجون اومد
نامجون:ات کجا میری ؟ وایسا
رسیدم به همونجا اما کسی نبود همون لحظه نامجون رسید بهم
نامجون:چرا یهو دوییدی چیشده؟
ات: به خدا همینجا بود
نامجون:کی ؟
ات:با....
اومدم ادامش رو بگم که یهو تمام اتفاقات اون روز مثل فیلم از جلوی چشمام رد شد
ات:بابا چرا وایسادی
بابا:ات من جلوشون رو میگیرم تو فرار کن
ات:نمیتونم
همون لحظه در شکست همه ی زامبی ها ریختن داخل
بابا:فرار کن(داد)
ات:نمیتونم نمیتونم (گریه )
نامجون:ات ات حالت خوبه ؟
عرق کرده بودم همه جا قرمز بود سرم بدجوری درد میکرد این حس رو بار ها و بار ها تجربه کردم اما این دفعه خیلی بدتر از دفعه های پیش
ات:نزدیکم نیا
الان دیگه بقیه پسرا هم پیشم بودن
جیمین:ات چت شد؟
ات:میگم نیاین نزدیکم
پسرا به حرفم گوش نمیکردن و همش میومدن پیشم
۱۰.۲k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.