رمان عضو هشتم بی تی اس

رمان :عضو هشتم بی تی اس


یک هفته بعد
صبح با نور خورشید بیدار شدم دیدم نامجون بغلم خوابیده اومدم صداش کنم که یهو حالم بد شد و سریع رفتم دستشویی و بالا آوردم
نامجون:ات حالت خوبه ؟درو باز کن
درو باز کردمو با بی حالی اومدم بیرون
نامجون:حالت خوبه ؟
ات:آره نگران نباش مال گشنگی یه بریم صبحونه بخوریم ؟
نامجون :بریم
رفتیم و بقیه رو بیدار کردیم رفتیم سر میز اما نمیتونستم چیزی بخورم
جین :ات هنوز از دستم ناراحتی ؟
ات:نه بابا
جین :پس چرا نمی‌خوری چون من درست کردم نمی‌خوری ؟
ات :نه حالت تهوع دارم
جیمین و تهیونگ و جونگ کوک :مبارکه
نامجون:برای چی؟
جیهوپ:ات حاملست
تا اینو گفت استرس تمام وجودم رو گرفت اگه واقعا حامله باشم کمپانی دهنمونو سرویس می‌کنه
نامجون:برای چی حامله باشه ؟
شوگا :کی بود داشت با ات اهم اهم میکرد ؟
جونگ کوک :آفرین یونگی
ات:بسه دیگه (عصبانی )
بعد غذا
ات:نامجونا
نامجون:اگه من حامله باشم کمپانی (با ترس)
نامجون:ات چیزی نیست اگه هم میخوای مطمعن بشی بیا بریم آزمایشگاه
ات:میشه بریم ؟
نامجون:آره برو کاراتو بکن تا بریم
دیدگاه ها (۶)

رمان :عضو هشتم بی تی اسبعد از آزمایشات:گفتن تا سه ساعت دیگه ...

رمان :عضو هشتم بی تی اسات :چی داری میگی من همچین کاری نمیکنم...

رمان عضو هشتم بی تی اسجونگ کوک وجین :بهش گفتی ؟نامجون:نه(با ...

رمان: عضو هشتم بی تی اسنامجون:دکتر کی تبش میاد پایین ؟دکتر :...

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

رمان عشق و نفرت جنبه ندارید لطفاً نخونیدپارت۸ویو ات : ما رفت...

سناریووقتی باهات دارن دعوا میکنن که یهو یه بشقاب رو برمیدارن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط