رمان :عضو هشتم بی تی اس
رمان :عضو هشتم بی تی اس
ات :چی داری میگی من همچین کاری نمیکنم
پی دی نیم :همین که گفتم به کسی این موضوع رو گفتیم ؟
نامجون:به اعضا (با بغض )
پی دی نیم :بهشون بگیم به کسی نگن تا از شر بچه خلاص بشیم حالا هم برین
از زبون نامجون
رفتیم تو سالن رقص
جیهوپ:چی شد ؟گفت حله دیگه مگه نه ؟
که دیدم ات رفت بیرون
نامجون :ات
جین :ببینم چی گفت ؟
نامجون :گفت باید سقطش کنیم
از زبون ات
ساعت یک و نیم شب بود و من هنوز با ماشین تو خیابون ها میگشتم که گوشیم برای بار هزارم زنگ خورد
ات:بله چرا انقدر زنگ میزنین؟(با داد)
منیجر :منم رئیس گفت بهت بگم برای فردا وقت گرفته کاراتو بکن
ات:بهش بگو من نمی یام همین که گفتم من بچمو نگه میدارم
و قطع کردم دیگه وقتشه برم خونه نامجون گناه داره
رفتم خونه تا درو باز کردم همه ریختن سرم و تا میتونستن دعوام کردن
تهیونگ :بچه ها بسه دیگه به اندازه ی کافی دعواش کردین بیا برو بخواب انقدر گریه کردی چشات پف کرده
رفتم تو اتاق که نامجون هم اومد بقلم کرد از چشای قرمزش میشد فهمید گریه کرده
ات:نامجون گریه کردی ؟
نامجون :نه بگیر بخواب منیجرمون گفت فردا باید بریم بچه رو سقط کنیم
ات:منم بهش گفتم نمیرم این زندگی یه خودمه بچه ی خودمه به کسی هم ربطی نداره
نامجون:بگیر بخواب (با خنده )
سه ماه بعد
الان سه ماه گذشته فردا باید بریم ببینیم بچه دختره یا پسر کلی ذوق دارم ولی از یه نظر برام سخته چون هیچ جایی نمیتونم برم چون شکمم برآمده شده نشسته بودم پا تلویزیون که گوشیم زنگ خورد
ات:بله
منیجر :سلام
ات:سلام
منیجر :رئیس گفته امروز بیای کمپانی
ات:نمیتونم تو که خودت میدونی
منیجر:ساعت ۱۱ شب بیا اون موقع کسی نیست قراره برای آلبوم جدیدت باهات حرف بزنه راستی کسی هم با خودت نیار
ات:باشه
شب
کارامو کردم رفتم کمپانی
ات:سلام
پی دی نیم :سلام خوبی ؟
ات:مرسی
پی دی نیم :یه لحظه صبر کن تا بیام
نشستم که چراغا خاموش شد و یه مرده اومد داخل
؟:خب بیب چه خبر ؟
ات:شما ؟
؟:همون روز راحت باید بچتو سقط میکردی الان دردش زیاد تره
رفتم سمت در اما قفل بود هی داشت میومد نزدیک ترو دکمه هاشو باز میکرد
(ادامش با ذهن پاکتون)
ات :چی داری میگی من همچین کاری نمیکنم
پی دی نیم :همین که گفتم به کسی این موضوع رو گفتیم ؟
نامجون:به اعضا (با بغض )
پی دی نیم :بهشون بگیم به کسی نگن تا از شر بچه خلاص بشیم حالا هم برین
از زبون نامجون
رفتیم تو سالن رقص
جیهوپ:چی شد ؟گفت حله دیگه مگه نه ؟
که دیدم ات رفت بیرون
نامجون :ات
جین :ببینم چی گفت ؟
نامجون :گفت باید سقطش کنیم
از زبون ات
ساعت یک و نیم شب بود و من هنوز با ماشین تو خیابون ها میگشتم که گوشیم برای بار هزارم زنگ خورد
ات:بله چرا انقدر زنگ میزنین؟(با داد)
منیجر :منم رئیس گفت بهت بگم برای فردا وقت گرفته کاراتو بکن
ات:بهش بگو من نمی یام همین که گفتم من بچمو نگه میدارم
و قطع کردم دیگه وقتشه برم خونه نامجون گناه داره
رفتم خونه تا درو باز کردم همه ریختن سرم و تا میتونستن دعوام کردن
تهیونگ :بچه ها بسه دیگه به اندازه ی کافی دعواش کردین بیا برو بخواب انقدر گریه کردی چشات پف کرده
رفتم تو اتاق که نامجون هم اومد بقلم کرد از چشای قرمزش میشد فهمید گریه کرده
ات:نامجون گریه کردی ؟
نامجون :نه بگیر بخواب منیجرمون گفت فردا باید بریم بچه رو سقط کنیم
ات:منم بهش گفتم نمیرم این زندگی یه خودمه بچه ی خودمه به کسی هم ربطی نداره
نامجون:بگیر بخواب (با خنده )
سه ماه بعد
الان سه ماه گذشته فردا باید بریم ببینیم بچه دختره یا پسر کلی ذوق دارم ولی از یه نظر برام سخته چون هیچ جایی نمیتونم برم چون شکمم برآمده شده نشسته بودم پا تلویزیون که گوشیم زنگ خورد
ات:بله
منیجر :سلام
ات:سلام
منیجر :رئیس گفته امروز بیای کمپانی
ات:نمیتونم تو که خودت میدونی
منیجر:ساعت ۱۱ شب بیا اون موقع کسی نیست قراره برای آلبوم جدیدت باهات حرف بزنه راستی کسی هم با خودت نیار
ات:باشه
شب
کارامو کردم رفتم کمپانی
ات:سلام
پی دی نیم :سلام خوبی ؟
ات:مرسی
پی دی نیم :یه لحظه صبر کن تا بیام
نشستم که چراغا خاموش شد و یه مرده اومد داخل
؟:خب بیب چه خبر ؟
ات:شما ؟
؟:همون روز راحت باید بچتو سقط میکردی الان دردش زیاد تره
رفتم سمت در اما قفل بود هی داشت میومد نزدیک ترو دکمه هاشو باز میکرد
(ادامش با ذهن پاکتون)
۱۷.۲k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.