درخواستی کوک
درخواستی کوک
وقتی دوست صمیمی بودین ولی....
کوک.ات بیا قول بدیم تا آخر عمرمون هر اتفاقی که بیوفته بازم عاشق هم باشیم
ات.باشه قول میدم
یک ماه بعد
ات
توی اتاقم نشسته بودم درس میخوندم که صدای زنگ در اومد
دوییدم رفتم پایین فک کنم کوک بود
رفتم پایین اما کوک نبود
بابام اومده بود سئول
پریدم بغلش
ات.بابا دلم برات تنگ شده بود
ب.ت.منم همینطور دختر قشنگم
پرش زمانی شب
رو تختم دراز کشیده بودم بخابم که یهو احساس تشنگی کردم
داشتم میرفتم پایین که صدای بابام داشت با مامانم حرف میزد از پشت در اومد
ب.ت.من نشونی اون باند مافیا رو پیدا کردم فردا بعد از ظهر هم قراره بهشون حمله کنیمو دستگیرشون کنیم
م.ت.حتما منو ات باید بریم بوسان درسته؟
ب.ت.نه نه اینبار خطری نیست نگران نباش
ات.رفتم توی اتاقم
نکنه اونی که بابام میگفت بابای کوک باشه
اگه بابام بتونه بابای کوک رو دستگیر کنه کوک از من متنفر میشه
وای حالا چیکار کنم
با کلی فکر که تو سرم بود خوابیدم
صبح با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
م.ت.ات بلند شو مدرست دیر میشه ها
ات.بیدار شدم مامان
رفتم دستشویی کارای مربوط رو کردم
اومدم بیرون موهامو شونه کشیدم دم اسبی بستم
لباس فرممو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
ات.صبح بخیررر
مامان بابای ات.صبح بخیر دخترم
ات
صبحونمو خوردم میخاستم برم مدرسه
ب.ت.دخترم میخای سر راهم تو رو هم برسونم مدرسه
ات.نه بابا جون مرسی مدرسم نزدیکه شما به کارت برس
پرش زمانی مدرسه
ات
زنگ تفریح بود
کوک رفته بود بیرون
یعنی وقتی اومد ماجرای دیشب رو بهش بگم؟
تو فکر بودم که کوک اومد دوتا بستنی هم دستش بود
کوک.بیا ات یه بستنی مال تو
ات.مرسیی
داشتیم بستنی میخوردیم
تصمیم گرفتم بهش بگم
ات.کوک
وقتی گفتم کوک اونم همزمان اسم منو گفت
کوک.چی میخواستی بگی؟
ات.تو اول بگو
کوک.نه تو
ات.کوک اذیت نکن دیگه بگو
کوک.خیله خب امروز میای خونمون؟
ات.کوک گفت برم خونشون دلم نیومد دلشو بشکنم گفتم باشه میام
کوک.خب تو میخواستی چی بگی؟
ات.م من..آها میخاستم بگم که امروز تو بیای خونمون که بجاش من میام
کوک.باشه...
وقتی دوست صمیمی بودین ولی....
کوک.ات بیا قول بدیم تا آخر عمرمون هر اتفاقی که بیوفته بازم عاشق هم باشیم
ات.باشه قول میدم
یک ماه بعد
ات
توی اتاقم نشسته بودم درس میخوندم که صدای زنگ در اومد
دوییدم رفتم پایین فک کنم کوک بود
رفتم پایین اما کوک نبود
بابام اومده بود سئول
پریدم بغلش
ات.بابا دلم برات تنگ شده بود
ب.ت.منم همینطور دختر قشنگم
پرش زمانی شب
رو تختم دراز کشیده بودم بخابم که یهو احساس تشنگی کردم
داشتم میرفتم پایین که صدای بابام داشت با مامانم حرف میزد از پشت در اومد
ب.ت.من نشونی اون باند مافیا رو پیدا کردم فردا بعد از ظهر هم قراره بهشون حمله کنیمو دستگیرشون کنیم
م.ت.حتما منو ات باید بریم بوسان درسته؟
ب.ت.نه نه اینبار خطری نیست نگران نباش
ات.رفتم توی اتاقم
نکنه اونی که بابام میگفت بابای کوک باشه
اگه بابام بتونه بابای کوک رو دستگیر کنه کوک از من متنفر میشه
وای حالا چیکار کنم
با کلی فکر که تو سرم بود خوابیدم
صبح با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
م.ت.ات بلند شو مدرست دیر میشه ها
ات.بیدار شدم مامان
رفتم دستشویی کارای مربوط رو کردم
اومدم بیرون موهامو شونه کشیدم دم اسبی بستم
لباس فرممو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم پایین
ات.صبح بخیررر
مامان بابای ات.صبح بخیر دخترم
ات
صبحونمو خوردم میخاستم برم مدرسه
ب.ت.دخترم میخای سر راهم تو رو هم برسونم مدرسه
ات.نه بابا جون مرسی مدرسم نزدیکه شما به کارت برس
پرش زمانی مدرسه
ات
زنگ تفریح بود
کوک رفته بود بیرون
یعنی وقتی اومد ماجرای دیشب رو بهش بگم؟
تو فکر بودم که کوک اومد دوتا بستنی هم دستش بود
کوک.بیا ات یه بستنی مال تو
ات.مرسیی
داشتیم بستنی میخوردیم
تصمیم گرفتم بهش بگم
ات.کوک
وقتی گفتم کوک اونم همزمان اسم منو گفت
کوک.چی میخواستی بگی؟
ات.تو اول بگو
کوک.نه تو
ات.کوک اذیت نکن دیگه بگو
کوک.خیله خب امروز میای خونمون؟
ات.کوک گفت برم خونشون دلم نیومد دلشو بشکنم گفتم باشه میام
کوک.خب تو میخواستی چی بگی؟
ات.م من..آها میخاستم بگم که امروز تو بیای خونمون که بجاش من میام
کوک.باشه...
۱۸.۱k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.