اشتباه من
اشتباه من
پارت۸
ات
اشتباه از خودم بود که عاشق اون شدم
اشتباه من بود
نمیخاستم کسی رو ببینم داشتم توی همون پارک قدم میزدم
تصمیم گرفتم یه مدت از کره برم
برم یه جایی که هیچکس نباشه
فقط خودم باشم
خودم بتونم از پس زندگیم بر بیام...
پنج سال بعد
منشی.خانم جانگ مادرتون از کره زنگ زدن تلفن رو وصل کنم؟
ات.اره وصل کن..الو سلام مامان جونم....منم خوبم شما خوبین؟
اره کارا خوب پیش میره...منم دلم براتون تنگ شده...فعلا که کلی کار دارم نمیتونم بیام کره...حالا یه کاریش میکنم.. خدافظ مامان
ات
تقریباً ۵سال از اومدنم به پاریس گذشته
زندگی خوبی رو اینجا دارم
یع شرکت تبلیغاتی لباس دارم
امروز مامانم بهم زنگ زد گفت که برگردم کره دلش برام تنگ شده
دوست نداشتم برگردم پاریس خیلی خوبه
وقتی مامانم گفت کره یاد کوک افتادم
یعنی تا الان چیکار کرده
هه معلومه دیگه با عشقش جنی ازدواج کرده
هوفف بیخیال امروز خیلی کار داشتم بهتره برگردم خونه
از شرکت اومدم بیرون
سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت خونه
تو اتاقم نشسته بودم داشتم با گوشیم بازی میکردم
اما یهو یه چیزی یادم افتاد
تصمیم گرفتم برگردم کره
آخه منم خیلی دلم برای مامانم تنگ شده
از بازی دراومدم رفتم توی سایت بلیط هواپیما
یه بلیط برای فردا شب گرفتم
صبح شرکت نمیرم تا کارام رو انجام بدم
پرش زمانی فردا شب
یه نگاه به خونه انداختم تا یوقت چیزی فراموش نکرده باشم
چمدونم رو برداشتم از خونه اومدم بیرون
پروازم ساعت نه بود
با راننده رفتم فرودگاه اما هنوز نیم ساعت دیگه تا پرواز مونده بود
رفتم کافه یه قهوه خوردم همین موقع پروازمو اعلام کردن
سوار هواپیما شدم هدفون گذاشتم تو گوشم مشغول گوش دادن شعر بودم
مهماندار.خانوم..خانوم لطفاً بیدار شین به مقصد رسیدیم
ات.با صدای مهماندار چشمامو باز کردم
یه نگاه به ساعت انداختم یازده بود
از فرودگاه اومدم بیرون
به مامانم خبر ندادم دارم میام تا سورپرایز شه
اما یه چیز خیلی بد این بود که من آدرس خونه رو یادم نمیاددد
هوففف حالا چیکار کنم؟
چاره ای ندارم بیاد به مامانم زنگ بزنم
گوشی رو گرفتم دستم همینطور داشتم راه میرفتم که محکم خوردم به به جسم سفت
ات.اییی سرمممم
هی تو حواست کج...
وقتی اون فردو دیدم حرفمو فراموش کردم
کوک.ا ات تو برگشتی؟
ات.با تعجب به کوک نگاه کردم
اون اینجا چیکار میکرد
محلش نذاشتم اومدم برم که مچ دستمو گرفت
کوک.لطفا نرو بزار باهات حرف بزنم ات
ات.من باهات حرفی ندارم آقای جئون
کوک.هه آقای جئون؟
قبلاً که برات کوک بودم الان شدم آقای جئون
ات.اون قبلاً بود
الان تو فقط برای من برادر ناتنی هستی
نه چیز دیگه ای....
شرطا
۲۰لایک
کامنتم بزارین
پارت۸
ات
اشتباه از خودم بود که عاشق اون شدم
اشتباه من بود
نمیخاستم کسی رو ببینم داشتم توی همون پارک قدم میزدم
تصمیم گرفتم یه مدت از کره برم
برم یه جایی که هیچکس نباشه
فقط خودم باشم
خودم بتونم از پس زندگیم بر بیام...
پنج سال بعد
منشی.خانم جانگ مادرتون از کره زنگ زدن تلفن رو وصل کنم؟
ات.اره وصل کن..الو سلام مامان جونم....منم خوبم شما خوبین؟
اره کارا خوب پیش میره...منم دلم براتون تنگ شده...فعلا که کلی کار دارم نمیتونم بیام کره...حالا یه کاریش میکنم.. خدافظ مامان
ات
تقریباً ۵سال از اومدنم به پاریس گذشته
زندگی خوبی رو اینجا دارم
یع شرکت تبلیغاتی لباس دارم
امروز مامانم بهم زنگ زد گفت که برگردم کره دلش برام تنگ شده
دوست نداشتم برگردم پاریس خیلی خوبه
وقتی مامانم گفت کره یاد کوک افتادم
یعنی تا الان چیکار کرده
هه معلومه دیگه با عشقش جنی ازدواج کرده
هوفف بیخیال امروز خیلی کار داشتم بهتره برگردم خونه
از شرکت اومدم بیرون
سوار ماشینم شدم راه افتادم سمت خونه
تو اتاقم نشسته بودم داشتم با گوشیم بازی میکردم
اما یهو یه چیزی یادم افتاد
تصمیم گرفتم برگردم کره
آخه منم خیلی دلم برای مامانم تنگ شده
از بازی دراومدم رفتم توی سایت بلیط هواپیما
یه بلیط برای فردا شب گرفتم
صبح شرکت نمیرم تا کارام رو انجام بدم
پرش زمانی فردا شب
یه نگاه به خونه انداختم تا یوقت چیزی فراموش نکرده باشم
چمدونم رو برداشتم از خونه اومدم بیرون
پروازم ساعت نه بود
با راننده رفتم فرودگاه اما هنوز نیم ساعت دیگه تا پرواز مونده بود
رفتم کافه یه قهوه خوردم همین موقع پروازمو اعلام کردن
سوار هواپیما شدم هدفون گذاشتم تو گوشم مشغول گوش دادن شعر بودم
مهماندار.خانوم..خانوم لطفاً بیدار شین به مقصد رسیدیم
ات.با صدای مهماندار چشمامو باز کردم
یه نگاه به ساعت انداختم یازده بود
از فرودگاه اومدم بیرون
به مامانم خبر ندادم دارم میام تا سورپرایز شه
اما یه چیز خیلی بد این بود که من آدرس خونه رو یادم نمیاددد
هوففف حالا چیکار کنم؟
چاره ای ندارم بیاد به مامانم زنگ بزنم
گوشی رو گرفتم دستم همینطور داشتم راه میرفتم که محکم خوردم به به جسم سفت
ات.اییی سرمممم
هی تو حواست کج...
وقتی اون فردو دیدم حرفمو فراموش کردم
کوک.ا ات تو برگشتی؟
ات.با تعجب به کوک نگاه کردم
اون اینجا چیکار میکرد
محلش نذاشتم اومدم برم که مچ دستمو گرفت
کوک.لطفا نرو بزار باهات حرف بزنم ات
ات.من باهات حرفی ندارم آقای جئون
کوک.هه آقای جئون؟
قبلاً که برات کوک بودم الان شدم آقای جئون
ات.اون قبلاً بود
الان تو فقط برای من برادر ناتنی هستی
نه چیز دیگه ای....
شرطا
۲۰لایک
کامنتم بزارین
۱۹.۰k
۰۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.