دختر با کمک خدمتکار های دیگه شروع کرد به صبحونه درست کردن صدا پچ ...

#19
دختر با کمک خدمتکار های دیگه شروع کرد به صبحونه درست کردن صدا پچ پچ خدمتکارا میومد که پشت سرش حرف میزدن
....درسته که اون دختر لاله؟
...آره مثل اینکه تازه زبون باز کرده
....خوشحالم که لال نیستم و صدایه قشنگم و همه میشنون
دختر با این حرفا ناراحت میشد ولی به روی خودش نیاورد چون عادت کرده بود به این حرفا حتی خودشم از این وضعیت خسته شده بود و خودشم سختی میکشید بعد از چیدن میز رفت یه گوشه وایستاد و سرشو با ناراحتی بغض پایین انداخت رز دختر لوسی نبود اما حرفایی که پشت سرش میزدن فرقی با گلوله نداشت کوک از پله ها پایین اومد و پشت میز صبحانه نشست و شروع کرد به خوردن که پسر حس کرد کسی داره فین فین می‌کنه بیخیال شد ولی بازم صدا میومد دور و ورش رو نگاه کرد که چشمش فقط به یه نفر خورد رز پوفی کشید و گفت
کوک:هی امیلی انقدر فین فین نکن
دختر سریع اشکاشو پاک کرد
کوک:همه بیرون(کمی بلند)
دختر هم همراه بقیه خدمتکارا خواست بره که با حرف کوک وایساد
کوک:تو وایسا
دختر نزدیک کوک شد و جلو میزش وایساد و به کوک خیره شد
کوک:بهم کمی آب بده
دختر لیوان برداشت توش آب ریخت و گذاشت جلو کوک
کوک:اینجا گریه کردن و ضعیف بودن ممنوعه تو عمارت من فقط و فقط قوی بودن مهمه فهمیدی؟
رز سرشو به نشونه بله تکون داد کوک سرشو بالا برد و به رز نگاه کرد از تو جیبش یه دستمال تمیز و گل گلی در آورد و گذاشت جلو رز
کوک:با این اشکاتو پاک کن
دختر دستمال رو برداشت و چشماشو پاک کرد ولی دستمال شدید بوی عطر خوش بویی رو میداد رز با دستمال اشکاشو پاک کرد و اونو تو دستش نگه داشت پسر سرشو بالا آورد و به رز نگاه کرد بخاطر اینکه دستمال به صورتش زده کمی از کرم پودرش رفته بود کوک چشمش به چیزی رو پیشونی دختر افتاد و با تعجب گفت
کوک:اون چیه رو پیشونید
رز دستشو رو پیشونیش کشید بعد با آهان دفترچشو در آورد روش چیزی نوشت و به کوک نشون داد
رز(نمی‌دونم ولی مامانم میگفت از بچگی رو پیشونیم بوده)
کوک از جاش بلند شد و صورت دختر رو آنالیز کرد تو همون زمان سرش بدجور تیر کشید رز که متوجه حال بده کوک شده بود با تعجب و اشاره دست گفت
رز(چیشده ارباب؟)
کوک:چیزی نیست اینارو جمع کن
و بعد سریع از اونجا رفت و از دختر دور شد دختر شونشو بالا انداخت و شروع کرد به جمع کردن میز دلش حسابی برا مادرش تنگ شده بود وقتی داشت ظرفارو می‌شست سرشو بالا گرفت و خودشو تو آیینه دید نگاهش به زخم رو صورتش خورد هیچ وقت دلیلش رو نفهمید شاید در ادامه متوجه شد
دیدگاه ها (۱۴)

سلامممم من برگشتممم خب میخواستم بگم قهوه تلخ رو قرار تو تلگر...

#20رز مشغول چیدن میز صبحانه بود قبل از اینکه میز رو بچینه خو...

#p18پرش به فردا صبح:دختر در حال تمیز کردن زمین و پله ها بود ...

#p17رز:ق...قه...کوک:میدونم قهوه رو بزار کنار میزم دختر وارد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط