پارت سی و نه
داخل اتاق رفت و با دیدن دختر لبخند زد
°بیون سوبیک هیانگ؟
سوبیک به دختر خیره شد
اون خودش بود؟!!!!!!!؟؟!
داشت خواب میدید؟
دختر به سوبیک نزدیک شد
سوبیک که روی تخت نشسته بود عقب تر رفت
°دلت برا خانوادت تنگ شده؟
گفت و به سوبیک نزدیک تر شد
سوبیک میخواست عقب تر بره که به تاج تخت برخورد کرد
اشکاش سرازیر شد
-ن... نزدیک... من.. ن... نیا
با هق هق گفت
دختر بدون توجه به حرف سوبیک بهش نزدیک تر شد و کنارش نشست
°من امروز قراره برم پیش ددی بک
°پیش مامان بونا
سوبیک با شنیدن حرفای دختر گریش شدت گرفت
-ن.. من میرم پیششون
°تو کیی؟
-سو.. سوبیک
°من سوبیکم تو قراره بمیری
سادو که تا الان شاهد این ماجرا بود روبه سوبیک هیانگ (دختر تقلبی) گفت:
'عفریته گمشو بیرون
°چرا؟
°میخوام قبل از مرگ بش بفهمونم که سوبیکم
سادو با شنیدن جواب دختر با حرص از اتاق بیرون رفت
با بیرون رفتن سادو دختر نگاهی به سوبیک انداخت
°نمیخوای از خودت دفاع کنی؟
°سکوتت اذیتم میکنه
-ب... بابام منو میشناسه
با هق هق گفتم
°ولی منم ک کپی تو ام
دختر چاقوی سوئیسیشو از جیبش در اورد
°خودم میخوام کارتو تموم کنم
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سوهو با دیدن سادو که از اتاق بیرون اومد سمتش رفت
•چیشد؟
'کارتون اصلا خوب نیس
زمزمه کرد و سمت اتاقش رفت
•بی ادب
با صدای گوشیش اونو از جیبش در اورد
-سلام
-رسیدی؟
^نی هاو بانی
^اره عزیزم
با کوبیده شدن در و صدای گریه سوبیک سمت اتاق رفت
-خوبه
-من برم کریس کار دارم
سوبیک سمتش دوید
+اقا تورو خدا نمیخوام بمیرم
^صدای گریه میاد!!
^چی شده؟
-هیچی هیچی
-خدافظ
قط کرد و با اخم به سوبیک هیانگ (سوبیک هیانگ همون دختر تقلبیه) نگاه کرد
-چه غلطی کرد
°مگه نمیخواستید بکشیدش؟ من کارشو میخوام تموم کنم
دوباره سمت سوبیک هجوم برد و صورتشو زخمی کرد
+اخخخخ
دستشو رو صورتش گذاشت با حس خیسی دستشو از صورتش جدا کرد
+خووون!!!!!
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
وسایل تولدی که خریده بود تو ماشین گذاشت
-اخخخ
دستشو روی قلبش گذاشت
°چیشده بک؟
چن گفت و سمتش رفت
-نمیدونم یهو قلبم درد گرفت
سوار ماشین شد
°بریم دکتر
-ن امشب تولد دخترمه باید خونه رو تزئین کنم
چن نفس عمیقی کشید و سوار ماشین شد
بک ماشینو روشن کرد و سمت خونه حرکت کرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
°بیون سوبیک هیانگ؟
سوبیک به دختر خیره شد
اون خودش بود؟!!!!!!!؟؟!
داشت خواب میدید؟
دختر به سوبیک نزدیک شد
سوبیک که روی تخت نشسته بود عقب تر رفت
°دلت برا خانوادت تنگ شده؟
گفت و به سوبیک نزدیک تر شد
سوبیک میخواست عقب تر بره که به تاج تخت برخورد کرد
اشکاش سرازیر شد
-ن... نزدیک... من.. ن... نیا
با هق هق گفت
دختر بدون توجه به حرف سوبیک بهش نزدیک تر شد و کنارش نشست
°من امروز قراره برم پیش ددی بک
°پیش مامان بونا
سوبیک با شنیدن حرفای دختر گریش شدت گرفت
-ن.. من میرم پیششون
°تو کیی؟
-سو.. سوبیک
°من سوبیکم تو قراره بمیری
سادو که تا الان شاهد این ماجرا بود روبه سوبیک هیانگ (دختر تقلبی) گفت:
'عفریته گمشو بیرون
°چرا؟
°میخوام قبل از مرگ بش بفهمونم که سوبیکم
سادو با شنیدن جواب دختر با حرص از اتاق بیرون رفت
با بیرون رفتن سادو دختر نگاهی به سوبیک انداخت
°نمیخوای از خودت دفاع کنی؟
°سکوتت اذیتم میکنه
-ب... بابام منو میشناسه
با هق هق گفتم
°ولی منم ک کپی تو ام
دختر چاقوی سوئیسیشو از جیبش در اورد
°خودم میخوام کارتو تموم کنم
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
سوهو با دیدن سادو که از اتاق بیرون اومد سمتش رفت
•چیشد؟
'کارتون اصلا خوب نیس
زمزمه کرد و سمت اتاقش رفت
•بی ادب
با صدای گوشیش اونو از جیبش در اورد
-سلام
-رسیدی؟
^نی هاو بانی
^اره عزیزم
با کوبیده شدن در و صدای گریه سوبیک سمت اتاق رفت
-خوبه
-من برم کریس کار دارم
سوبیک سمتش دوید
+اقا تورو خدا نمیخوام بمیرم
^صدای گریه میاد!!
^چی شده؟
-هیچی هیچی
-خدافظ
قط کرد و با اخم به سوبیک هیانگ (سوبیک هیانگ همون دختر تقلبیه) نگاه کرد
-چه غلطی کرد
°مگه نمیخواستید بکشیدش؟ من کارشو میخوام تموم کنم
دوباره سمت سوبیک هجوم برد و صورتشو زخمی کرد
+اخخخخ
دستشو رو صورتش گذاشت با حس خیسی دستشو از صورتش جدا کرد
+خووون!!!!!
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
وسایل تولدی که خریده بود تو ماشین گذاشت
-اخخخ
دستشو روی قلبش گذاشت
°چیشده بک؟
چن گفت و سمتش رفت
-نمیدونم یهو قلبم درد گرفت
سوار ماشین شد
°بریم دکتر
-ن امشب تولد دخترمه باید خونه رو تزئین کنم
چن نفس عمیقی کشید و سوار ماشین شد
بک ماشینو روشن کرد و سمت خونه حرکت کرد
★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†★†
۵.۸k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.