جغد کوچولوی من🦉:
جغد کوچولوی من🦉:
part: 25
.
ارسلان:
دیانا روی شونه ام خوابش بردع بود وا من کی عاشق این دختر شدم کی این دختر دل منو برد بعد از المیرا دیگه به هیچ دختری اعتماد نکردم ولی دیانا دل منو برده پیش خودش بدون دیانا نمیتونم زندگی کنم.
بلاخره رسیدیم.
ارسلان: دیانا دیانا دیانا دیانا دیانا دیانا
دیانا: بله
ارسلان: رسیدیم ترکیه بلندشو
دیانا: باشع
دیانا:
وای همین چند هفته پیش اومده بودم ترکیه ولی انگار الان بعد سالها اومدم ترکیه با ارسلان حس خوبی داشتم یه جوری بگم عاشقش شدم.
ارسلان زنگ زد امیر ارسلان اومد سمتم
دیانا: چیشد
ارسلان: الان میاد دنبالمون
دیانا: نیکا که چیزی نمیدونه
ارسلان:نمیدونم شاید بهش امیر گفت
دیانا: نه من امیر خوب میشناسنـمـ
امیر اومد دنبالمون
امیر: سلام به به دیانا خانوم بعد10ماه نمیدونی وقتی نیکا شنید خود کشی کردی چیکار کرد
دیانا: سلام، کی به نیکا گفته خودکشی کردم
ارسلان: پانیذ
دیانا: من اخر پانیذو می..
امیر: ادامه ندع
دیانا: منحرف میخواستم بگم من اخر پانیذو می خواهم ملاقاتش کنم
ارسلان: امیر هیچ وقت وسط حرف دیا نپر چون با بد چیزی مواجه میشی
امیر: تجربه اش کردم
دیانا: امیر نیکا نمیدونه که من اومدم ترکیهـ
امیر: نهـ نمیدونه
ارسلان: خوبه
امیر: چرا؟
ارسلان: دیانا خانوم میخواد نیکا سوپرایز کنه
رسیدم خونه نیکا امیرـ
ارسلان: خونه تون عوض کردینـــــــ
امیر: کوریــــــ معلومه عوض کردیمـ
ارسلان:ممنونم که گفتی
part: 25
.
ارسلان:
دیانا روی شونه ام خوابش بردع بود وا من کی عاشق این دختر شدم کی این دختر دل منو برد بعد از المیرا دیگه به هیچ دختری اعتماد نکردم ولی دیانا دل منو برده پیش خودش بدون دیانا نمیتونم زندگی کنم.
بلاخره رسیدیم.
ارسلان: دیانا دیانا دیانا دیانا دیانا دیانا
دیانا: بله
ارسلان: رسیدیم ترکیه بلندشو
دیانا: باشع
دیانا:
وای همین چند هفته پیش اومده بودم ترکیه ولی انگار الان بعد سالها اومدم ترکیه با ارسلان حس خوبی داشتم یه جوری بگم عاشقش شدم.
ارسلان زنگ زد امیر ارسلان اومد سمتم
دیانا: چیشد
ارسلان: الان میاد دنبالمون
دیانا: نیکا که چیزی نمیدونه
ارسلان:نمیدونم شاید بهش امیر گفت
دیانا: نه من امیر خوب میشناسنـمـ
امیر اومد دنبالمون
امیر: سلام به به دیانا خانوم بعد10ماه نمیدونی وقتی نیکا شنید خود کشی کردی چیکار کرد
دیانا: سلام، کی به نیکا گفته خودکشی کردم
ارسلان: پانیذ
دیانا: من اخر پانیذو می..
امیر: ادامه ندع
دیانا: منحرف میخواستم بگم من اخر پانیذو می خواهم ملاقاتش کنم
ارسلان: امیر هیچ وقت وسط حرف دیا نپر چون با بد چیزی مواجه میشی
امیر: تجربه اش کردم
دیانا: امیر نیکا نمیدونه که من اومدم ترکیهـ
امیر: نهـ نمیدونه
ارسلان: خوبه
امیر: چرا؟
ارسلان: دیانا خانوم میخواد نیکا سوپرایز کنه
رسیدم خونه نیکا امیرـ
ارسلان: خونه تون عوض کردینـــــــ
امیر: کوریــــــ معلومه عوض کردیمـ
ارسلان:ممنونم که گفتی
۹.۶k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.