جغد کوچولوی من🦉:
جغد کوچولوی من🦉:
part: 24
.
دیانا:
صبح
بانور خورشید بلند شدم رفتم دستشویی کارای مربوطه رو کردم رفتم حموم اومد بیرون لباس پوشیدم صبحانه رو اماده کردم.
دیانا: ارسلان ارسلان ارسلان ارسلان ارسلان
ارسلان: چیه
دیانا: بلند شو باید بری بلیط بگیری
ارسلان: خوابم میاد بزار بخوابم
دیانا: نه دیگه بلند شو
ارسلان: باش برو بیرونـ
رفتم بیرون ارسلان چند دقیقه بعد با چهره خواب الود اومد سمتم صبحانه رو خوردیم ارسلان رفت بیرونــ منم از اینـ فرصت استفاده کردم لباسامو پوشیدم (عکس هست)
اسنپــ گرفتم رفتم خونهـ قهوه دم کردم خوردم رفتم سوار ماشینـــ
شدم حرکت کردم سمت خونه ی پانیذ
پانیذ: سلام
دیانا: سلام میزاری بیام تو
پانیذ: بفرمایید
دیانا: نگا پانی چند روز دیگه تولد ارسلانه میخوام سوپرایزش کنم توی ترکیه اکه میشه شما هم پشت سر ما بیاین
پانیذ: تولدش چندم
دیانا: 5ابان یعنی 3روز دیگه
پانیذ: باشه بچه ها هستن
دیانا: اره هستن
مشغول شدیم باهمدیگه صحبت کردن
نگاه کردم رو ساعت شت ساعت 6:30بود
دیانا: پانیذ من باید برم
پانیذ: چرا
دیانا: ارسلان نباید بفهمه من اومدم وگرنه تمام نقشه به باد میره یادت نره این موضوع به ممد بگی
پانیذ: بای
سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت خونه لباس هامو در اوردم یه لباس دیگه پوشیدم (عکس هست)
تینت، کانسیلر، زدم که ارسلان اومد
ارسلان: بریمـ
دیانا: یســــــ
ارسلان چمدون هارو گذاشت توی جعبه به سمت فرودگاه حرکت کردیم.
1h:
رسیدیم فردوگاه رفتیم اول قهوه بخوریم، پروازمون ساعت9بود الان ساعت8بود.
دیانا: ارسلانــــ
ارسلان: جونمـ
دیانا: میگم میشه اولینـ شبو بریم پیش مامان بابام
ارسلانــ: دیانا میگم بزارمیش برای یک روز قبل از اینکه برگردیم چون الان بریم تو دیگه دلت نمیخواد بیای
دیانا: باش
ساعت8:50بود. هوفف فقط 10m
مونده بود.
بلاخره پروازمون خونده شد رفتیم سوار هواپیما شدیم صندلی منو ارسلان کنار هم بود. نمیدونم چی شد سرمو گذاشتم روی شونه ارسلان خوابم برد
part: 24
.
دیانا:
صبح
بانور خورشید بلند شدم رفتم دستشویی کارای مربوطه رو کردم رفتم حموم اومد بیرون لباس پوشیدم صبحانه رو اماده کردم.
دیانا: ارسلان ارسلان ارسلان ارسلان ارسلان
ارسلان: چیه
دیانا: بلند شو باید بری بلیط بگیری
ارسلان: خوابم میاد بزار بخوابم
دیانا: نه دیگه بلند شو
ارسلان: باش برو بیرونـ
رفتم بیرون ارسلان چند دقیقه بعد با چهره خواب الود اومد سمتم صبحانه رو خوردیم ارسلان رفت بیرونــ منم از اینـ فرصت استفاده کردم لباسامو پوشیدم (عکس هست)
اسنپــ گرفتم رفتم خونهـ قهوه دم کردم خوردم رفتم سوار ماشینـــ
شدم حرکت کردم سمت خونه ی پانیذ
پانیذ: سلام
دیانا: سلام میزاری بیام تو
پانیذ: بفرمایید
دیانا: نگا پانی چند روز دیگه تولد ارسلانه میخوام سوپرایزش کنم توی ترکیه اکه میشه شما هم پشت سر ما بیاین
پانیذ: تولدش چندم
دیانا: 5ابان یعنی 3روز دیگه
پانیذ: باشه بچه ها هستن
دیانا: اره هستن
مشغول شدیم باهمدیگه صحبت کردن
نگاه کردم رو ساعت شت ساعت 6:30بود
دیانا: پانیذ من باید برم
پانیذ: چرا
دیانا: ارسلان نباید بفهمه من اومدم وگرنه تمام نقشه به باد میره یادت نره این موضوع به ممد بگی
پانیذ: بای
سوار ماشین شدم حرکت کردم سمت خونه لباس هامو در اوردم یه لباس دیگه پوشیدم (عکس هست)
تینت، کانسیلر، زدم که ارسلان اومد
ارسلان: بریمـ
دیانا: یســــــ
ارسلان چمدون هارو گذاشت توی جعبه به سمت فرودگاه حرکت کردیم.
1h:
رسیدیم فردوگاه رفتیم اول قهوه بخوریم، پروازمون ساعت9بود الان ساعت8بود.
دیانا: ارسلانــــ
ارسلان: جونمـ
دیانا: میگم میشه اولینـ شبو بریم پیش مامان بابام
ارسلانــ: دیانا میگم بزارمیش برای یک روز قبل از اینکه برگردیم چون الان بریم تو دیگه دلت نمیخواد بیای
دیانا: باش
ساعت8:50بود. هوفف فقط 10m
مونده بود.
بلاخره پروازمون خونده شد رفتیم سوار هواپیما شدیم صندلی منو ارسلان کنار هم بود. نمیدونم چی شد سرمو گذاشتم روی شونه ارسلان خوابم برد
۱۶.۶k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.