وارد سالن شدم

وارد سالن شدم
ب.ت:خوش اومدی دختر خوشگلم
+مرسی
م.ت:خوش اومدی
همدیگرو بغل کردیمو نشستیم
&خب خونه رد بخاطر ا.ت برق انداختین؟
ب.ت:آره دیگه
اونوقت چرا؟
ب.ت:مگه خبر نداری؟
&+چیو
ی.ت:مامان بابای کوک گفتن امشب دارن میان خواستگاریت
+&چیزی
+امشب؟خیلی زود نیست
م.ت:نه اتفاقا خیلی هم زمان خوبی اومدن
با لاریسا رفتیم بالای پشت بوم
&ا.ت چت شد
+لاریسا من....من میترسم
&از چی؟
+میدونی من از کوک خیلی کوچیکترم اگه نتونیم تا تهش باهم باشیم چی؟
&ا.ت اون خیلی دوست داره هیچوقت اینکارو باهات نمیکنه....
گوشیم زنگ خورد
کوک زنگ زد
_الو عشقم؟
+بله
_سمت غرب خونتونو نگاه کن
به هم ن سمت نگاه کردم و دیدم چندتا ماشین که از پنجره اش آدم ها با چوب های آتیش دارن سمت خونه ما میان
+ک..کوک
_جانم
_بهت گفته بودم بخاطرت شهرو آتیش میزنم
قطع کرد
رفتم پایین
نشسته بودم توی گوشیم با فلیکس چت میکردم که صدای در توی کل خونه اکو شد
*من باز میکنم
کوک اینا اومدن
م.ک:سلام عروس خوشگلم
+سلام
ب.ک:سلام دخترم
+هایی
همدیگرو بغل کردیمو و دیدم کوک به یه دسته گل بزرگ وایستاده رفتم سمتش و بغلش کردم دم گوشم گفت
_بهت گفته بودم مال منی بیب
_________________________________
و پایاننننننن این فصل
شرایط:لایک بالا