رزکوچک
╭────────╮
𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞
╰────────╯
رُزکـــوچــــک²⁴
بدون هیچ فکری یه شیشه الکل برداشتم،باز کردم و سر کشیدم.
خیلی تلخ بود،اولین بار بود که الکل میخوردم.
نصف شیشه رو سر کشیدم و گذاشتمش زمین.
کم کم تعادلم رو از دست میدادم،سرگیجه خیـــلی شدیدی داشتم.
محکم زدم توی سرم تا یکم هوشیار بشم اما همه چیز داشت دور سرم میچرخید.
قدمی به سمت پله ها برداشتم که محکم خوردم زمین.
موهامو از توی صورتم زدم کنار و سعی کردم بلند شم اما اصلا نمیشد.
که یهو یکی دستمو گرفت،اروم سرمو آوردم بالا که چشمم خورد به توما.
بلند خندیدم و گفتم:آقای فوریه؟،خیلی بد موقعه مزاحم شدید،اقای کیم مشغول خوش گذرونی هستن
توما با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:بوی الکل...الکل نوشیدی؟
سرمو کج کردم و گفتم:هوم؟،الکل؟
هوفی کشید و از بازو هام گرفت و بلندم کرد.
همینطور که دستمو گرفته بود روبه خدمتکار گفت:تهیونگ کجاست؟
دستشو پس زدم و گفتم:من بهت گفتم که مشغول خوش گذرونیه
توما به سمت اتاق تهیونگ رفت و چند ضربه به در زد.
سرم درد خیلی شدیدی داشت و هی بدتر میشد.
روی زمین زانو زدم و دستمو گذاشتم روی سرم،کم کم چشمام بسته شد و به عالم بی خبری رفتم.
_پس تو اونجا چیکاره بودی؟،چرا گذاشتی انقدر بنوشه؟
_معذرت میخوام آقا
_برو بیرون
و بعد گرمای دستشو روی صورتم احساس کردم.
چه اتفاقی افـتاده؟
دیروز..،تهیونگ و نانسی
سریع چشمامو باز کردم و بلند شدم و روی تخت نشستم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞
╰────────╯
رُزکـــوچــــک²⁴
بدون هیچ فکری یه شیشه الکل برداشتم،باز کردم و سر کشیدم.
خیلی تلخ بود،اولین بار بود که الکل میخوردم.
نصف شیشه رو سر کشیدم و گذاشتمش زمین.
کم کم تعادلم رو از دست میدادم،سرگیجه خیـــلی شدیدی داشتم.
محکم زدم توی سرم تا یکم هوشیار بشم اما همه چیز داشت دور سرم میچرخید.
قدمی به سمت پله ها برداشتم که محکم خوردم زمین.
موهامو از توی صورتم زدم کنار و سعی کردم بلند شم اما اصلا نمیشد.
که یهو یکی دستمو گرفت،اروم سرمو آوردم بالا که چشمم خورد به توما.
بلند خندیدم و گفتم:آقای فوریه؟،خیلی بد موقعه مزاحم شدید،اقای کیم مشغول خوش گذرونی هستن
توما با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:بوی الکل...الکل نوشیدی؟
سرمو کج کردم و گفتم:هوم؟،الکل؟
هوفی کشید و از بازو هام گرفت و بلندم کرد.
همینطور که دستمو گرفته بود روبه خدمتکار گفت:تهیونگ کجاست؟
دستشو پس زدم و گفتم:من بهت گفتم که مشغول خوش گذرونیه
توما به سمت اتاق تهیونگ رفت و چند ضربه به در زد.
سرم درد خیلی شدیدی داشت و هی بدتر میشد.
روی زمین زانو زدم و دستمو گذاشتم روی سرم،کم کم چشمام بسته شد و به عالم بی خبری رفتم.
_پس تو اونجا چیکاره بودی؟،چرا گذاشتی انقدر بنوشه؟
_معذرت میخوام آقا
_برو بیرون
و بعد گرمای دستشو روی صورتم احساس کردم.
چه اتفاقی افـتاده؟
دیروز..،تهیونگ و نانسی
سریع چشمامو باز کردم و بلند شدم و روی تخت نشستم...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
- ۸.۹k
- ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط