رزکوچک

╭────────╮
‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌
╰────────╯
رُزکـــوچــــک²³
نفس عمیقی کشیدم و بی توجه به افکارم در رو باز کردم.
از خدمتکاری که داشت تمیز کاری میکرد پرسیدم:چرا نرفتی
لبخندی زد و گفت:آقای کیم دستور دادن شب ها اینجا بمونم تا اتفاق دیشب تکرار نشه
سرمو تکون دادم و پرسیدم:تهیونگ کجاست؟
کمی فکر کرد و گفت:نیم ساعت پیش خانم نانسی وارد اتاقشون شدن،حتی برای شام هم نیومدن
نانسی؟،نانسی چرا باید بره تو اتاق تهیونگ؟
سریع از پله ها رفتم پایین و به سمت اتاق تهیونگ رفتم.
به در نزدیک شدم و آروم گوشمو گذاشتم روی در.
صدا های ضعیف و نامفهومی به گوش میرسید.
_میدونستم،میدونستم تهیونگ،پس تو هم بهم علاقه داشتی
و بعد صدای خنده تهیونگ اومد.
چشمام از تعجب گرد شد،اونا داشتن چیکار میکردن‌؟
دستمو گذاشتم رو دستگیره در و کشیدم پایین،اما باز نشد،قفلش کرده بودن.
نا خودآگاه زدم زیر گریه،دستمو گذاشتم روی دهنم و از اونجا دور شدم.
چرا؟،چرا دارم گریه میکنم؟
نکنه فکر کردم دوستم داره؟،اون مرد کسیه که فقط برای خوش گذرونی با احساسات من بازی می‌کنه،اگه برای شراکتی که با مادربزرگم داشت نبود میزاشت تا اون مَرد...
اشکامو پاک کردم و به سمت قفسه الکلی که توی سالن بود رفتم.
بدون هیچ فکری یه شیشه الکل برداشتم،باز کردم و سر کشیدم.
خیلی تلخ بود،اولین بار بود که الکل می‌خوردم‌.
نصف شیشه رو سر کشیدم و گذاشتمش زمین.
کم کم تعادلم رو از دست دادم،سرگیجه خیـــلی شدیدی داشتم...

#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#رز_کوچک#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
دیدگاه ها (۹)

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

╭────────╮ ‌ 𝐥𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐫𝐨𝐬𝐞 ‌‌ ╰────────╯ ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۶

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

#why_himpart:82,صبح شده بود دیشب از فکر اینکه چطوری بخوام دا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط