پارت۷☘تناسخ به عنوان خواهر نقش اصلی
پارت۷☘تناسخ به عنوان خواهر نقش اصلی
..
چویا هم برای اینکه شاهدیی به جا نمونه اول می خواست لیرا بکشه. لیرا اون لحظه ناخوداگاه از موهبتش استفاده می کنه. چویا وقتی این رو دید، لیرا رو به مافیا می بره. لیرا رو تا چند روز شکنجه روحی و روانی می کردن تا اینکه فریا وآژانس نجاتش میدن. دزدیده شدن لیرا باعث شد تا فریا با اعضای آژانس اشنا بشه و بعد از و بعد از اون عضو آژانس بشه.
هر بلایی سر لیرا میاد باعث عمیق تر شدن رابطه فریا وبقیه شخصیت ها میشه.به عبارت دیگه لیرا وقت یه ابزاره.
صبحانم رو تموم شد. با فریا به طبقه بالا و اتاقم رفتیم. فریا یه پیراهن سفید که پایینش با گل های آبی رنگ تزیین شده بود داد. موهام رو شونه کرد.موهام رو با یه کش ابی خرگوشی بست.
در حالی که من داشتم یک جفت کفش آبی می پوشیدم،ظرف نهاری صورتی رنگ تویی کیفم گذاشت.کیف قرمزی رو بهم داد.
سوار ماشین فریا شدیم و به سمت مدرسه رفتیم.به مدرسه رسیدیم🏤
فریا برای معلم توضیح داد که صبح یکم سردرد داشتم پس بردم بیمارستان و بخاطر همین دیر کردم. به کلاس رفتیم.خلاصه اولین روز مدرسم خوب بود. فکر کنم اینکه جسمم بچه شده رو مغزم هم اثر گذاشته چون برای چیز های کوچکی مثل تشویق های معلم ویا نقاشی کشیدن هیجان زده میشم و ذوق می کنم. بعد از تموم شدن مدرسه معلمم گفت:که فریا مشکلی براش پیش اومده ونمی تونه بیاد دنبالم.
___________/////////////
..
چویا هم برای اینکه شاهدیی به جا نمونه اول می خواست لیرا بکشه. لیرا اون لحظه ناخوداگاه از موهبتش استفاده می کنه. چویا وقتی این رو دید، لیرا رو به مافیا می بره. لیرا رو تا چند روز شکنجه روحی و روانی می کردن تا اینکه فریا وآژانس نجاتش میدن. دزدیده شدن لیرا باعث شد تا فریا با اعضای آژانس اشنا بشه و بعد از و بعد از اون عضو آژانس بشه.
هر بلایی سر لیرا میاد باعث عمیق تر شدن رابطه فریا وبقیه شخصیت ها میشه.به عبارت دیگه لیرا وقت یه ابزاره.
صبحانم رو تموم شد. با فریا به طبقه بالا و اتاقم رفتیم. فریا یه پیراهن سفید که پایینش با گل های آبی رنگ تزیین شده بود داد. موهام رو شونه کرد.موهام رو با یه کش ابی خرگوشی بست.
در حالی که من داشتم یک جفت کفش آبی می پوشیدم،ظرف نهاری صورتی رنگ تویی کیفم گذاشت.کیف قرمزی رو بهم داد.
سوار ماشین فریا شدیم و به سمت مدرسه رفتیم.به مدرسه رسیدیم🏤
فریا برای معلم توضیح داد که صبح یکم سردرد داشتم پس بردم بیمارستان و بخاطر همین دیر کردم. به کلاس رفتیم.خلاصه اولین روز مدرسم خوب بود. فکر کنم اینکه جسمم بچه شده رو مغزم هم اثر گذاشته چون برای چیز های کوچکی مثل تشویق های معلم ویا نقاشی کشیدن هیجان زده میشم و ذوق می کنم. بعد از تموم شدن مدرسه معلمم گفت:که فریا مشکلی براش پیش اومده ونمی تونه بیاد دنبالم.
___________/////////////
۲.۶k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.