هاناهاکیماسو
#هاناهاکیماسو
#part7
دو روز میگذشت و هانا افسرده شده بود و که گاهی میرفت تو اتاقش و بیرون نمیومد فق قرصاشو میخورد تا زنده بمونه و باعث دردسر کوک نشه نمیخواست بره بیرون که با عشق و عاشقی اون دو نفر روبه رو نشه بلاخره از اتاقش رفت بیرون تصمیم گرفت خودشو با این شرایط وقف بده تصمیم گرفت عشقشو تو قلبش حبس کنه تا ابد تو آیینه به خودش نگاهی انداخت زیادی به خودش نمیرسید حولشو برداشت رفت حموم خودشو قشنگ شصت و بعد رفت بیرون موهاشو سشوآر کرد کرم بدنشو زد و لباس تنش کرد و کمی هم آرایش کرد بعد رفت بیرون با دیدن اون دوتا رو مبل بی اهمیت از کنارشون رد شد و رفت تو آشپزخونه یه بسته نودل برداشت درست کرد و خورد بعد از خوردنش رفت بیرون کتابی که این روزا بهش دست نزده بود و برداشت عینکشم روش بود اونم به چشش زد روی مبل تکی نشست و شروع کرد کتاب خوندن باید فردا میرفت کتابخونه کتاب جدید بخره
همون موقع جنی دهنشو باز کرد و طوری که هانا بشنوه گفت
.....کوک فکر کنم یکی اینجا فراموش کرده نباید اینجا بشینه انگار یخورده هم کره
_جنی ساکت باش
+خانوم جنی این خونه نصفش مال منع نصف دیگشم مال کوک کسی که نباید بین دوتا زن و شوهر باشه تویی حالا برو گریه کن
......کوککککک نمیخوای چیزی بهش بگیم
+دفاع کن دفاع کن اشگال نداره
_هانا کافیه
+بهتره دوست دخترتو جمع کنی
همون موقع جنی با یه حالت چندش مانند رفت بالا که سایه ای اومد بالا سرش با دیدن کوک لبخندی زد
_که این خونه نصفش به نام تو ها؟
+پس چی؟فکر کنم هنوز قرار داد خونه رو ندیدی بابا بزرگ خونه رو به نامم کرده تو هم بخشی از خونه به نامته
_چیشدع زبون باز کردی
هانا از جاش بلند شد ولی بازم تا سینه ها کوک بود
+آره زبون باز کردم میخوای چیکار کنی منو بزنی دوباره ها؟چیشده دوست دخترت که اینجاست دیگه با من چیکار داری؟
کوک بازو هانارو محکم گرفت
_هواست باشه چی از دهنت در میاد ه.زه دور و ور جنی هم نبینمت
همون موقع هانا محکم کوبید تو صورت کوک که رفت عقب و صورتش پرت شد به طرفی
+منو تهدید نکن جئون جونگ کوک
_الان تو تو
+آره زدمت که یاد بگیری واسه ضعیف تر از خودت شاخ شونه نکشی
کوک هم خواست هانا رو بزنه که دستش رو هوا گرفته شد
~داری چه غلطی میکنی؟(عربدع)
_تو چرا دخالت میکنی(داد) باید بزنمش تا آدم شه برو کنار
تهیونگ کوک رو هول داد عقب
~بازم پشت جنی رو گرفتی میدونی اگه بابابزرگ بفهمه داری شب و روز کتکش میزنی از همه چی برکنارت میکنه
+ولش کن ته بزار ببینم تا چه حد میخواد کتکم میزنه
~خفه شو هانا برو بالا برو
هانا از اونجا رفت تو اتاق خودش و...
#part7
دو روز میگذشت و هانا افسرده شده بود و که گاهی میرفت تو اتاقش و بیرون نمیومد فق قرصاشو میخورد تا زنده بمونه و باعث دردسر کوک نشه نمیخواست بره بیرون که با عشق و عاشقی اون دو نفر روبه رو نشه بلاخره از اتاقش رفت بیرون تصمیم گرفت خودشو با این شرایط وقف بده تصمیم گرفت عشقشو تو قلبش حبس کنه تا ابد تو آیینه به خودش نگاهی انداخت زیادی به خودش نمیرسید حولشو برداشت رفت حموم خودشو قشنگ شصت و بعد رفت بیرون موهاشو سشوآر کرد کرم بدنشو زد و لباس تنش کرد و کمی هم آرایش کرد بعد رفت بیرون با دیدن اون دوتا رو مبل بی اهمیت از کنارشون رد شد و رفت تو آشپزخونه یه بسته نودل برداشت درست کرد و خورد بعد از خوردنش رفت بیرون کتابی که این روزا بهش دست نزده بود و برداشت عینکشم روش بود اونم به چشش زد روی مبل تکی نشست و شروع کرد کتاب خوندن باید فردا میرفت کتابخونه کتاب جدید بخره
همون موقع جنی دهنشو باز کرد و طوری که هانا بشنوه گفت
.....کوک فکر کنم یکی اینجا فراموش کرده نباید اینجا بشینه انگار یخورده هم کره
_جنی ساکت باش
+خانوم جنی این خونه نصفش مال منع نصف دیگشم مال کوک کسی که نباید بین دوتا زن و شوهر باشه تویی حالا برو گریه کن
......کوککککک نمیخوای چیزی بهش بگیم
+دفاع کن دفاع کن اشگال نداره
_هانا کافیه
+بهتره دوست دخترتو جمع کنی
همون موقع جنی با یه حالت چندش مانند رفت بالا که سایه ای اومد بالا سرش با دیدن کوک لبخندی زد
_که این خونه نصفش به نام تو ها؟
+پس چی؟فکر کنم هنوز قرار داد خونه رو ندیدی بابا بزرگ خونه رو به نامم کرده تو هم بخشی از خونه به نامته
_چیشدع زبون باز کردی
هانا از جاش بلند شد ولی بازم تا سینه ها کوک بود
+آره زبون باز کردم میخوای چیکار کنی منو بزنی دوباره ها؟چیشده دوست دخترت که اینجاست دیگه با من چیکار داری؟
کوک بازو هانارو محکم گرفت
_هواست باشه چی از دهنت در میاد ه.زه دور و ور جنی هم نبینمت
همون موقع هانا محکم کوبید تو صورت کوک که رفت عقب و صورتش پرت شد به طرفی
+منو تهدید نکن جئون جونگ کوک
_الان تو تو
+آره زدمت که یاد بگیری واسه ضعیف تر از خودت شاخ شونه نکشی
کوک هم خواست هانا رو بزنه که دستش رو هوا گرفته شد
~داری چه غلطی میکنی؟(عربدع)
_تو چرا دخالت میکنی(داد) باید بزنمش تا آدم شه برو کنار
تهیونگ کوک رو هول داد عقب
~بازم پشت جنی رو گرفتی میدونی اگه بابابزرگ بفهمه داری شب و روز کتکش میزنی از همه چی برکنارت میکنه
+ولش کن ته بزار ببینم تا چه حد میخواد کتکم میزنه
~خفه شو هانا برو بالا برو
هانا از اونجا رفت تو اتاق خودش و...
۵.۱k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.