هاناهاکیماسو
#هاناهاکیماسو
#part8
هانا تو اتاق بود که در اتاقش زده شد
+باز کیه؟
~میتونم بیام تو جوجه
+بیا تو ته
تهیونگ اومد تو اتاق و کنارم نشست
~به نظر میاد اوضاع خوب نیست
+نه اصلا اگه طلاق بگیرم بهتر میشد ولی بعدش جواب بابا بزرگ و چی بدم میدونم اون الان دلش پیشه کسه دیگست ولی تهش منم که نابود میشم:)
~میخوای بیای بغلم؟
+آره نیاز دارم
هانا خودشو تو بغل تهیونگ جا کرد و بغضشو قورت داد از بغلش در اومد و اشکاشو پاک کرد
+ممنونم ته
ته بعد از مدتی از اونجا رفت بعد چند دقیق دکتر بلند شد و رفت سمت قفسه مشروبا یه شیشه آبجو ۸۰ درصدی برداشت با یه لیوان کیریستالی وقتی رفت اونجا با کوک مواجه شد و رو مبل نشسته بود و مشروب میخورد هانا هم کنارش با فاصله نشست تو همین هین متوجه شد فندک کوک کار نمیکنه یه فندک از تو جیبش برداشت که مشکی مات بود فندک رو جلو سیگارش گرفت وقتی متوجه شد سر سیگار رو جلو فندک هانا گرفت و سیگارشو روشن کرد هانا هم مشغول مشروب خوردنش بود که دیگه تموم شد هانا کمی مست شده بود و حرکاتش دست خودش نبود رفت و تو اتاقش رو تخت دراز کشید که یهو چیزی روش قرار گرفت دستایه مردونه ای رو بازوها و دستاش حرکت میکرد با دیدن چهره کوک تعجب کرد
+کوک
_هیششش
کوک زبونشو رو گودی گردن هانا کشید و میخورد و گاز میگرفت هانا با حس داغی به طرفش برگشت کوک دو طرف کمر هانا رو گرفته بود و بلاخره لباشو به بازی گرفت هانا هم که میدونست این آخرین باریه که با کوک رابطه داره همراهی کرد هانا دستشو دو طرف صورت کوک گذاشت و اونو به خودش نزدیک کرد
+کاش می فهمیدی چقدر عاشقتم جئون ولی تو هیچ وقت مال من نمیشی (جمله ای که عروس مرده به ویکتور گفت فقط من تغییرش دادم)
_پس از الانت لذت ببر گرلم تو برا بدست آوردن من باید جون بکنی(مست ولی با صدایه بم و خش دار)
اینم از پارت شرط نمیزارم چون هنوز فالورام زیاد نشده
#ملکهخماری
#part8
هانا تو اتاق بود که در اتاقش زده شد
+باز کیه؟
~میتونم بیام تو جوجه
+بیا تو ته
تهیونگ اومد تو اتاق و کنارم نشست
~به نظر میاد اوضاع خوب نیست
+نه اصلا اگه طلاق بگیرم بهتر میشد ولی بعدش جواب بابا بزرگ و چی بدم میدونم اون الان دلش پیشه کسه دیگست ولی تهش منم که نابود میشم:)
~میخوای بیای بغلم؟
+آره نیاز دارم
هانا خودشو تو بغل تهیونگ جا کرد و بغضشو قورت داد از بغلش در اومد و اشکاشو پاک کرد
+ممنونم ته
ته بعد از مدتی از اونجا رفت بعد چند دقیق دکتر بلند شد و رفت سمت قفسه مشروبا یه شیشه آبجو ۸۰ درصدی برداشت با یه لیوان کیریستالی وقتی رفت اونجا با کوک مواجه شد و رو مبل نشسته بود و مشروب میخورد هانا هم کنارش با فاصله نشست تو همین هین متوجه شد فندک کوک کار نمیکنه یه فندک از تو جیبش برداشت که مشکی مات بود فندک رو جلو سیگارش گرفت وقتی متوجه شد سر سیگار رو جلو فندک هانا گرفت و سیگارشو روشن کرد هانا هم مشغول مشروب خوردنش بود که دیگه تموم شد هانا کمی مست شده بود و حرکاتش دست خودش نبود رفت و تو اتاقش رو تخت دراز کشید که یهو چیزی روش قرار گرفت دستایه مردونه ای رو بازوها و دستاش حرکت میکرد با دیدن چهره کوک تعجب کرد
+کوک
_هیششش
کوک زبونشو رو گودی گردن هانا کشید و میخورد و گاز میگرفت هانا با حس داغی به طرفش برگشت کوک دو طرف کمر هانا رو گرفته بود و بلاخره لباشو به بازی گرفت هانا هم که میدونست این آخرین باریه که با کوک رابطه داره همراهی کرد هانا دستشو دو طرف صورت کوک گذاشت و اونو به خودش نزدیک کرد
+کاش می فهمیدی چقدر عاشقتم جئون ولی تو هیچ وقت مال من نمیشی (جمله ای که عروس مرده به ویکتور گفت فقط من تغییرش دادم)
_پس از الانت لذت ببر گرلم تو برا بدست آوردن من باید جون بکنی(مست ولی با صدایه بم و خش دار)
اینم از پارت شرط نمیزارم چون هنوز فالورام زیاد نشده
#ملکهخماری
۵.۴k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.