پارت ۱۵
#پارت_۱۵
در باز شد و اِوین اومد تو.با همه گرم سلام احوالپرسی کرد.رسید به من.
+سلام
با یه حالت مسخره ای گفت:_سلام خانوم رحیمی!
بدون نگاه کردن به آرتینم تعجبشو دیدم.
_شما نباید میومدین شرکت؟
+ببخشید،ولی من دیگه شرکت نمیام.کار مورد علاقمو پیدا کردم.
_مطمئنید؟
+بله
با همون غرور و حالت مسخرش گفت:_شما قراداد دارین!!
+استعفا میدم.
همه داشتن مارونگاه میکردن.دلم میخواس محو شم.
آرتین یه پوزخند صدادار زد و گفت:خوب با همه فک و فامیل ما آشنا شدینا.
اِوین گفت:_داداش داره خوشو قالب میکنه!
دوبارع آرتین پوزخند زد.دلممیخواست همونجا بمیرم.بغض گلومو گرفته بود.مگه من با اینا چیکار کرده بودم؟چرا با من اینجوری رفتار میکنن؟تنها خصلت بدم این بود که اینجور وقتا نمیتونستم از خودم دفاع کنم.دهنمو باز میکردم گریم میگرفت.
بغضمو قورت دادم و سرم و انداختم پایین.
آرتین یه پوزخند دیگه زد و گفت:
میتونید برید خانوم رحیمی.
رفتم سمت گیتارمو ورش داشتم.دم در بودم که دوباره صدای نحس اِوینو شنیدم.اروم دم گوشم گفت:
_یادته حرفی که تو شرکت بهت زدم؟دیدی درست بود؟دیدی گفتم چرا با تانیا دوست شدی؟
از در رفتم بیرون.پشت سرم یکی دیگه اومد بیرون.برگشتم،عرفان بود.
_خوبی؟
+بله ممنون
_الان اصن قضاوتت نمیکنم.ولی تو،تو شرکت اِوینم کار میکردی؟
+با تانیا رفتم اونجا دوروز بیشتر نبودم اونجا.اگه تانیا اینجارو زودتر میگفت.دیگع شرکت نمیرفتم.
یه قطره اشک از چشمم افتاد پایین.با پله رفتم پایین.نمیدونم چرا ولی به عرفان گفتم:
+آقا عرفان اون دوتا منو جلو همه خورد کردن.خیلی غیرمستقیم بهم لقب آویزون دادن.چرا؟دیگه با چه رویی بیام استدیو؟بقیه راجع به من دیگه چه فکری میکنن؟ها؟!اونم روز اول!
_ماشین دارین؟
سوئیچو گرفتم سمتش.ازم گرفت و دزدگیرو زد.رفتم سمت شاگرد نشستم و عرفانم نشست پشت فرمون.
+چرا از خودت دفاع نکردی؟
_نمیتونم!جلو غریبه ها و جمعیت نمیتونم از خودم دفاع کنم.دهن باز کنم گریه ام میگیره.
_خب حالا همه چیو تعریف کن
(مرسی از حمایتاتون)
در باز شد و اِوین اومد تو.با همه گرم سلام احوالپرسی کرد.رسید به من.
+سلام
با یه حالت مسخره ای گفت:_سلام خانوم رحیمی!
بدون نگاه کردن به آرتینم تعجبشو دیدم.
_شما نباید میومدین شرکت؟
+ببخشید،ولی من دیگه شرکت نمیام.کار مورد علاقمو پیدا کردم.
_مطمئنید؟
+بله
با همون غرور و حالت مسخرش گفت:_شما قراداد دارین!!
+استعفا میدم.
همه داشتن مارونگاه میکردن.دلم میخواس محو شم.
آرتین یه پوزخند صدادار زد و گفت:خوب با همه فک و فامیل ما آشنا شدینا.
اِوین گفت:_داداش داره خوشو قالب میکنه!
دوبارع آرتین پوزخند زد.دلممیخواست همونجا بمیرم.بغض گلومو گرفته بود.مگه من با اینا چیکار کرده بودم؟چرا با من اینجوری رفتار میکنن؟تنها خصلت بدم این بود که اینجور وقتا نمیتونستم از خودم دفاع کنم.دهنمو باز میکردم گریم میگرفت.
بغضمو قورت دادم و سرم و انداختم پایین.
آرتین یه پوزخند دیگه زد و گفت:
میتونید برید خانوم رحیمی.
رفتم سمت گیتارمو ورش داشتم.دم در بودم که دوباره صدای نحس اِوینو شنیدم.اروم دم گوشم گفت:
_یادته حرفی که تو شرکت بهت زدم؟دیدی درست بود؟دیدی گفتم چرا با تانیا دوست شدی؟
از در رفتم بیرون.پشت سرم یکی دیگه اومد بیرون.برگشتم،عرفان بود.
_خوبی؟
+بله ممنون
_الان اصن قضاوتت نمیکنم.ولی تو،تو شرکت اِوینم کار میکردی؟
+با تانیا رفتم اونجا دوروز بیشتر نبودم اونجا.اگه تانیا اینجارو زودتر میگفت.دیگع شرکت نمیرفتم.
یه قطره اشک از چشمم افتاد پایین.با پله رفتم پایین.نمیدونم چرا ولی به عرفان گفتم:
+آقا عرفان اون دوتا منو جلو همه خورد کردن.خیلی غیرمستقیم بهم لقب آویزون دادن.چرا؟دیگه با چه رویی بیام استدیو؟بقیه راجع به من دیگه چه فکری میکنن؟ها؟!اونم روز اول!
_ماشین دارین؟
سوئیچو گرفتم سمتش.ازم گرفت و دزدگیرو زد.رفتم سمت شاگرد نشستم و عرفانم نشست پشت فرمون.
+چرا از خودت دفاع نکردی؟
_نمیتونم!جلو غریبه ها و جمعیت نمیتونم از خودم دفاع کنم.دهن باز کنم گریه ام میگیره.
_خب حالا همه چیو تعریف کن
(مرسی از حمایتاتون)
۲.۱k
۲۶ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.