پارت ۱۷
#پارت_۱۷
گوشیو قطع کرد و کلی بپر بالا کرد.منم بهش میخندیدم.یهو ساکت شد وگفت
+گفت از تو اجازه گرفته!
_اوهوم
+کجا؟
_گفت که...تو استدیو
+مگه باهم یع جایین؟
_بهله!
+ای خدا خفت نکنه...نگفتی که منم ازش خوشم اومده؟
_نه باو...مگه اسکلم....گفت به خواهرتون علاقه دارم میشه بهش زنگ بزنم منم گفتم بزنگ.
+آها
_خب الحمدالله به سلامی جوابت بله اس دیگه؟
+په نه په
_فردا بهش زنگمیزنی؟
+آره
_پس شب زنگ بزن یا اس بده.چون این مدیر گروهمون خیلی عصبانیه...یه موقع وسط کار زنگمیزنی واسه عرفان بد میشه!
+باش عشقم
_زهرمار!تا دیروز که باهام قهر بودی؟
+اون فرق میکرد...راستی واسه مهمونی لباس داری؟
_اوهوم تو داری؟
+آری
_من میرم بخوابم...صبح باید برم استدیو...فعلا شب بخیر.
+شب بخیر.
رفتم تو اتاقم و به اتفاقای امروز تو استدیو فکرکردم.تو کل اتفاقا فقط همون نگاه باحال آرتین میومد جلو چشمم.ولی وقتی یاد اونموقع که اِوین اومد میوفتادم از جفتشون متنفر میشدم.نمیدونم به تانیا بگم یا نه؟با فکر کردن به همینا بالاخره خوابم برد.
صبح پاشدم.ساعتو نگاه کردم.۹ بود.پاشدم لباس پوشیدم. و یکمی آرایش کردم. و ساعت ۱۰ از خونه زدم بیرون.شماره عرفانو گرفتم.
+بله
_سلام خوبی؟
+سلام آره مرسی.تو خوبی؟
_بد نیستم.میگم عرفان...من بیام استدیو؟...میترسم آرتین چیزه دیگه بارمکنه
+نه نترس بیا...همه هستیم منتظر توییم فقط
_باشه اومدم
سوار ماشین شدمو جلو خونه نگه داشتم.اومدم زنگو بزنم که در باز شد و قامت آرتین تو چهار چوب در نمایان شد.تا منو دید از همون پوزخندای دیروزش زد.
_فک نمیکردم بیای!
با پررویی جوابشو دادم:
_برام عقب نموندن کارتون اومدم...احتمالا بعد تموم شدن این کار برم
+خوشحال میشم
ورفت کنار.منم سریع خودمو رسوندم بالا.در زدم عرفان درو باز کرد.
_سلام...بیا تو...آرتینو دیدی پایین؟
+آرع...برم همون جای دیروز؟
_نه...برو تو اون اتاق.
رفتم تو همون اتاق.با همه سلام و احوالپرسی کردم.چن دقیقع بعدم آرتین اومد.دیگه موقع کار به هیچیفکرنمیکردم.آرتین رقت و پیش عرفان نشست.صدای ضبط شدهٔ پیانو و ویولن پخش شد.سینا و برسامم اماده خوندن بودن.منم شروع کردم.هنگام زدن اهنگ،همراه باهاشم میخوندم.تا اینکه آهنگ تموم شد.
مرسی ازاینکع دنبال میکنین😊 😉 😉
گوشیو قطع کرد و کلی بپر بالا کرد.منم بهش میخندیدم.یهو ساکت شد وگفت
+گفت از تو اجازه گرفته!
_اوهوم
+کجا؟
_گفت که...تو استدیو
+مگه باهم یع جایین؟
_بهله!
+ای خدا خفت نکنه...نگفتی که منم ازش خوشم اومده؟
_نه باو...مگه اسکلم....گفت به خواهرتون علاقه دارم میشه بهش زنگ بزنم منم گفتم بزنگ.
+آها
_خب الحمدالله به سلامی جوابت بله اس دیگه؟
+په نه په
_فردا بهش زنگمیزنی؟
+آره
_پس شب زنگ بزن یا اس بده.چون این مدیر گروهمون خیلی عصبانیه...یه موقع وسط کار زنگمیزنی واسه عرفان بد میشه!
+باش عشقم
_زهرمار!تا دیروز که باهام قهر بودی؟
+اون فرق میکرد...راستی واسه مهمونی لباس داری؟
_اوهوم تو داری؟
+آری
_من میرم بخوابم...صبح باید برم استدیو...فعلا شب بخیر.
+شب بخیر.
رفتم تو اتاقم و به اتفاقای امروز تو استدیو فکرکردم.تو کل اتفاقا فقط همون نگاه باحال آرتین میومد جلو چشمم.ولی وقتی یاد اونموقع که اِوین اومد میوفتادم از جفتشون متنفر میشدم.نمیدونم به تانیا بگم یا نه؟با فکر کردن به همینا بالاخره خوابم برد.
صبح پاشدم.ساعتو نگاه کردم.۹ بود.پاشدم لباس پوشیدم. و یکمی آرایش کردم. و ساعت ۱۰ از خونه زدم بیرون.شماره عرفانو گرفتم.
+بله
_سلام خوبی؟
+سلام آره مرسی.تو خوبی؟
_بد نیستم.میگم عرفان...من بیام استدیو؟...میترسم آرتین چیزه دیگه بارمکنه
+نه نترس بیا...همه هستیم منتظر توییم فقط
_باشه اومدم
سوار ماشین شدمو جلو خونه نگه داشتم.اومدم زنگو بزنم که در باز شد و قامت آرتین تو چهار چوب در نمایان شد.تا منو دید از همون پوزخندای دیروزش زد.
_فک نمیکردم بیای!
با پررویی جوابشو دادم:
_برام عقب نموندن کارتون اومدم...احتمالا بعد تموم شدن این کار برم
+خوشحال میشم
ورفت کنار.منم سریع خودمو رسوندم بالا.در زدم عرفان درو باز کرد.
_سلام...بیا تو...آرتینو دیدی پایین؟
+آرع...برم همون جای دیروز؟
_نه...برو تو اون اتاق.
رفتم تو همون اتاق.با همه سلام و احوالپرسی کردم.چن دقیقع بعدم آرتین اومد.دیگه موقع کار به هیچیفکرنمیکردم.آرتین رقت و پیش عرفان نشست.صدای ضبط شدهٔ پیانو و ویولن پخش شد.سینا و برسامم اماده خوندن بودن.منم شروع کردم.هنگام زدن اهنگ،همراه باهاشم میخوندم.تا اینکه آهنگ تموم شد.
مرسی ازاینکع دنبال میکنین😊 😉 😉
۲.۷k
۲۷ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.