پارت ۱۶
#پارت_۱۶
همه چیو براش تعریف کردم.حتی حرفای اِوین که تو شرکت بهم زد.عرفان یخورده فکرکرد
+تو حق انتخاب داری.کسی نمیتونه مجبورت کنه که کجا کار کنی!
با همون بغض گفتم:_ینی دیگه نمیتونم بیام استدیو؟؟
+چرا نمیتونی بیای؟فردا هم منتظرتیم!
_میشه منو برسونید؟!
+آره حتما.
ماشینو روشن کرد و منو رسوند.دیگه هم چیزی نپرسید.جلو در خونه نگه داشت.
+ماشینو ببرید.فردا ازتون میگیرم.
_نه لازم نیس...من با تاکسی برمیگردم
دیگه اصرار نکردم:+باشه...هرجور راحتید.
_فردا میای دیگه؟
چه زود صمیمی شد.
+بله میام...الانم زودتر برید تا آلما ندیدتون
لبخند زد و گفت+باشه چشم...خدافظ
_خدافظ
ماشینو بردم تو و یه راست رفتم تو اتاقم.شب بود ساعت ده و نیم.صدای گوشیم دراومد.دیدم عرفانه اس داده بود:
+میخوام زنگ بزنم به آلما خانوم!
آخِی چه حرفگوش کن بود دامادمون.یه باشه براش فرستادم و رفتم اتاق آلما.
+چطوری عشقم؟
_خوبم!خوب بود امروز استدیو؟
با ذوق گفتم:اوهوم.برسام و سینا هم دیدم.گیتاریست آهنگ جدیدشون منم.
_وای راس میگی؟
+آره
همون موقع گوشیش زنگ خورد.گوشیشو ورداشت یهو با تعجب به من نگاه کرد.
+وا...جِن زنگ زده بهت مگه؟
گوشیو گرفت سمتم.سیو کرده بود آقا عرفان.
+خب جواب بده دیگه...بذار رو اسپیکر.
+بله
_سلام،خوب هستید؟
+سلام ممنون...شما خوبی؟
_مرسی ممنون خوبم...چیکار میکنید با درسا؟
+اِی...میگذرونیم...کاری داشتید زنگ زدید؟
_بله..راستش...میخواستم یچیزی بهتون بگم...یعنی یه درخواست...میشه برید جایی که کسی نباشه!
آلما یه نگاه بهم کرد و گفت+من الان تو اتاقمم کسی نیس اینجا.
هاهاها...بدبخت آلما نمیدونه داره اولین دروغ زندگیشونو میگه
_راستش آلما خانوم.من از اون روزی که شمارو دیدم...یعنی اون اتفاق و ماجراهای بعدش...همش بهتون فکر میکردم...راستش...به خودم که اومدم...دیدم که بهتون علاقه مند شدم
به آلما میگفتم جیغ نزنیا.آلما هیچی نگفت
_هستین آلما خانوم؟من از خواهرتون اجازه گرفتم و بهتون زنگ زدم.
آلما سریع منو نگاه کرد و منم خودمو مشغول سوت زدن نشون دادم.
+مگه شما خواهرمو کجا دیدین؟
_تو استدیو!حالا اینارو ولشکنید...میخواستم حس شمارو هم نسبت به خودم بدونم.
+خب یعنی چی؟
_یعنی اگه جوابتون بله هست و شما هم نسبت به من حسی دارین یه مدت بیشتر با هم آشنا بشیم
+راستش...من باید فکرکنم!
_چه قدر زمان میخواید؟
+نمیدونم...خودم بهتون زنگمیزنم.
_باشه...پس منتظرم!
+باشه خدافظ
_مواظب خودتون باشید.خدافظ
(نظر نظر نظر دیگه کم کم داره شروع میشه😉 )
همه چیو براش تعریف کردم.حتی حرفای اِوین که تو شرکت بهم زد.عرفان یخورده فکرکرد
+تو حق انتخاب داری.کسی نمیتونه مجبورت کنه که کجا کار کنی!
با همون بغض گفتم:_ینی دیگه نمیتونم بیام استدیو؟؟
+چرا نمیتونی بیای؟فردا هم منتظرتیم!
_میشه منو برسونید؟!
+آره حتما.
ماشینو روشن کرد و منو رسوند.دیگه هم چیزی نپرسید.جلو در خونه نگه داشت.
+ماشینو ببرید.فردا ازتون میگیرم.
_نه لازم نیس...من با تاکسی برمیگردم
دیگه اصرار نکردم:+باشه...هرجور راحتید.
_فردا میای دیگه؟
چه زود صمیمی شد.
+بله میام...الانم زودتر برید تا آلما ندیدتون
لبخند زد و گفت+باشه چشم...خدافظ
_خدافظ
ماشینو بردم تو و یه راست رفتم تو اتاقم.شب بود ساعت ده و نیم.صدای گوشیم دراومد.دیدم عرفانه اس داده بود:
+میخوام زنگ بزنم به آلما خانوم!
آخِی چه حرفگوش کن بود دامادمون.یه باشه براش فرستادم و رفتم اتاق آلما.
+چطوری عشقم؟
_خوبم!خوب بود امروز استدیو؟
با ذوق گفتم:اوهوم.برسام و سینا هم دیدم.گیتاریست آهنگ جدیدشون منم.
_وای راس میگی؟
+آره
همون موقع گوشیش زنگ خورد.گوشیشو ورداشت یهو با تعجب به من نگاه کرد.
+وا...جِن زنگ زده بهت مگه؟
گوشیو گرفت سمتم.سیو کرده بود آقا عرفان.
+خب جواب بده دیگه...بذار رو اسپیکر.
+بله
_سلام،خوب هستید؟
+سلام ممنون...شما خوبی؟
_مرسی ممنون خوبم...چیکار میکنید با درسا؟
+اِی...میگذرونیم...کاری داشتید زنگ زدید؟
_بله..راستش...میخواستم یچیزی بهتون بگم...یعنی یه درخواست...میشه برید جایی که کسی نباشه!
آلما یه نگاه بهم کرد و گفت+من الان تو اتاقمم کسی نیس اینجا.
هاهاها...بدبخت آلما نمیدونه داره اولین دروغ زندگیشونو میگه
_راستش آلما خانوم.من از اون روزی که شمارو دیدم...یعنی اون اتفاق و ماجراهای بعدش...همش بهتون فکر میکردم...راستش...به خودم که اومدم...دیدم که بهتون علاقه مند شدم
به آلما میگفتم جیغ نزنیا.آلما هیچی نگفت
_هستین آلما خانوم؟من از خواهرتون اجازه گرفتم و بهتون زنگ زدم.
آلما سریع منو نگاه کرد و منم خودمو مشغول سوت زدن نشون دادم.
+مگه شما خواهرمو کجا دیدین؟
_تو استدیو!حالا اینارو ولشکنید...میخواستم حس شمارو هم نسبت به خودم بدونم.
+خب یعنی چی؟
_یعنی اگه جوابتون بله هست و شما هم نسبت به من حسی دارین یه مدت بیشتر با هم آشنا بشیم
+راستش...من باید فکرکنم!
_چه قدر زمان میخواید؟
+نمیدونم...خودم بهتون زنگمیزنم.
_باشه...پس منتظرم!
+باشه خدافظ
_مواظب خودتون باشید.خدافظ
(نظر نظر نظر دیگه کم کم داره شروع میشه😉 )
۶.۰k
۲۶ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.