سرزمین رویاها
#سرزمین_رویاها
پارت ۱۴
جیمین:چشماش 😢………
من:چشماش چشه(در همون حال رفته بودم توی صورت تهیونگ و با تعجب نگا میکردم ک ببینم چی جیمین میبینه ک من نمیبینم)
جیمین:چشماش ابی روشن شده😍
من:😑 خب االان این ینی چی
+موقعی چشماش الی روشن میش ک از اون موقعیت راضیع
_چیییی 🤯ارع دیگ تو تهیونگ کلا رد دادین
هوا تاریک شده بود و من اون دوتا اسکول ب رستورانمون ک یک اتاق داشت دعوت کردم
در اتاق باز کردم و گفتم بیایین تو
وقتی اومدن تو
جیمین گف:قراره توی ابن اتاق ب این کوچیکی اونم سه نفره بخوابیم😩
_بله😄😊همینی ک هست ………حاظری توی این سرمای زمستون چوسان بری بیرون؟؟
جیمین:خب حالا کی کجا میخابع☺️
من:😏چقدم ناز میاره
تهیونگ:خستم میخابم
رفتم کنار جیمین توی گوشش گفتم:میبینی انگار دوباره باهامون دوست شده 😃 و حرف میزنه
جیمین گف:این حرف زدن مشکلی نیس اون.معجونه روی بعضی از نیروها خیلی اثر داره مثل تهیونگ چن نیروش اب و قدرتمند هست سریع نمیشه ب حالت اولیه برگشت
من:اها میشه یکم دقیقتر از این معجون بگی؟
+ ماجرای این معجون تهیونگو باید بگم ک تهیونگ قبل اومدن ب این دنیای مدرن یک معجون میخوره این معجونه اینجوریه ک برای فراموشی و.اسایش اون خداس ؛ مثلا تهیونگ اونو خورده تا از یک چیزی ک خیلی اذیتش میکرده رها شه ولی معلوم نیس اون چرا خورده و چی اذیتش میکرده و این خوردن معجون عوارض و.اسیب های زیادی ب اون خدا میزاره
من:چیییی مثلا چیا😢
+حوصله ندارم تعریف کنم من میخابم
دراز کشید رو زمین کنار تهیونگ
تهیونگ جوری بود ک وسط منو جیمین بود
منم مجبور بودم کنارشون دراز بکشم چون دیگ جایی نبود
جیمبن طرف تهیونگ برگشت و توی صورتش خیرع شده
ته:چرا داری اینجوری نگام میکنی؟
+چراا؟🧐چرا تو معجونو خوردی🤨
تهیونگ:اوم خیبی فضولی بخواب …………عههههه بیخیال "
برگشت طرف من
چن داشتم ب جیمین تهیونگ نگاه میکردم ؛ با برگشتن تهیونگ ب سمت من(ب پهلو طرفم بر گشت) چشمام دزشت شد
اون توی چشمام داشت نگاع میکرد ؛ با نگاع کردن ب تهیونگ یاد اون بوسه افتادم ؛ خجالت کشیدم وهمون طوری ک صاف و روب سقف دراز کشید بود چشمامو بستم ؛کم کم خوابم برد
نصفه شب بود با صدای کشیده شدندر بلند شدم
نگاه کردم ذیذم تهیونگ نیس و جیمین غرق خوابع؛ ینی کجا رفته
کنجکاو شدم و بلند شدم رفتم از لای در بیرونو نگاه کردم
دیدم از حیاط بیرون شد
_ینی کجا ممکنه بره
دیگ داشتم از فضولی میترکیدم
یکم از خونه فاصلع گرفت و منم پشت سرش میرفتم با فاصلع ایی ک منو نبینه هوا کاملا تاریک بود و فقط کمی نور مهتاب برخی جاهارو روشن کرده بود
یکم ک دنبالش رفتم تهیونگ وارد جنگل شد
_این همون مسبر جنگل هست ؛ همونی ک دفعه اول رفتیم باهم ……ینی معبد میخاد برع
جلوتر ک رفتم دیدم تهیونگ روی زمین زانو زد
_خل شده 😕چرا اینجوری میک……
ک دیدم یک نفر با کلاع چوبی و یک لباس سیاه روب روشه ک وقتی دقیق نگاع کردم بفهمم کیع ک😳………
🌴 #kook 🌴
پارت ۱۴
جیمین:چشماش 😢………
من:چشماش چشه(در همون حال رفته بودم توی صورت تهیونگ و با تعجب نگا میکردم ک ببینم چی جیمین میبینه ک من نمیبینم)
جیمین:چشماش ابی روشن شده😍
من:😑 خب االان این ینی چی
+موقعی چشماش الی روشن میش ک از اون موقعیت راضیع
_چیییی 🤯ارع دیگ تو تهیونگ کلا رد دادین
هوا تاریک شده بود و من اون دوتا اسکول ب رستورانمون ک یک اتاق داشت دعوت کردم
در اتاق باز کردم و گفتم بیایین تو
وقتی اومدن تو
جیمین گف:قراره توی ابن اتاق ب این کوچیکی اونم سه نفره بخوابیم😩
_بله😄😊همینی ک هست ………حاظری توی این سرمای زمستون چوسان بری بیرون؟؟
جیمین:خب حالا کی کجا میخابع☺️
من:😏چقدم ناز میاره
تهیونگ:خستم میخابم
رفتم کنار جیمین توی گوشش گفتم:میبینی انگار دوباره باهامون دوست شده 😃 و حرف میزنه
جیمین گف:این حرف زدن مشکلی نیس اون.معجونه روی بعضی از نیروها خیلی اثر داره مثل تهیونگ چن نیروش اب و قدرتمند هست سریع نمیشه ب حالت اولیه برگشت
من:اها میشه یکم دقیقتر از این معجون بگی؟
+ ماجرای این معجون تهیونگو باید بگم ک تهیونگ قبل اومدن ب این دنیای مدرن یک معجون میخوره این معجونه اینجوریه ک برای فراموشی و.اسایش اون خداس ؛ مثلا تهیونگ اونو خورده تا از یک چیزی ک خیلی اذیتش میکرده رها شه ولی معلوم نیس اون چرا خورده و چی اذیتش میکرده و این خوردن معجون عوارض و.اسیب های زیادی ب اون خدا میزاره
من:چیییی مثلا چیا😢
+حوصله ندارم تعریف کنم من میخابم
دراز کشید رو زمین کنار تهیونگ
تهیونگ جوری بود ک وسط منو جیمین بود
منم مجبور بودم کنارشون دراز بکشم چون دیگ جایی نبود
جیمبن طرف تهیونگ برگشت و توی صورتش خیرع شده
ته:چرا داری اینجوری نگام میکنی؟
+چراا؟🧐چرا تو معجونو خوردی🤨
تهیونگ:اوم خیبی فضولی بخواب …………عههههه بیخیال "
برگشت طرف من
چن داشتم ب جیمین تهیونگ نگاه میکردم ؛ با برگشتن تهیونگ ب سمت من(ب پهلو طرفم بر گشت) چشمام دزشت شد
اون توی چشمام داشت نگاع میکرد ؛ با نگاع کردن ب تهیونگ یاد اون بوسه افتادم ؛ خجالت کشیدم وهمون طوری ک صاف و روب سقف دراز کشید بود چشمامو بستم ؛کم کم خوابم برد
نصفه شب بود با صدای کشیده شدندر بلند شدم
نگاه کردم ذیذم تهیونگ نیس و جیمین غرق خوابع؛ ینی کجا رفته
کنجکاو شدم و بلند شدم رفتم از لای در بیرونو نگاه کردم
دیدم از حیاط بیرون شد
_ینی کجا ممکنه بره
دیگ داشتم از فضولی میترکیدم
یکم از خونه فاصلع گرفت و منم پشت سرش میرفتم با فاصلع ایی ک منو نبینه هوا کاملا تاریک بود و فقط کمی نور مهتاب برخی جاهارو روشن کرده بود
یکم ک دنبالش رفتم تهیونگ وارد جنگل شد
_این همون مسبر جنگل هست ؛ همونی ک دفعه اول رفتیم باهم ……ینی معبد میخاد برع
جلوتر ک رفتم دیدم تهیونگ روی زمین زانو زد
_خل شده 😕چرا اینجوری میک……
ک دیدم یک نفر با کلاع چوبی و یک لباس سیاه روب روشه ک وقتی دقیق نگاع کردم بفهمم کیع ک😳………
🌴 #kook 🌴
۶.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.