part 80
#part_80
#طاها
مبین-عاقا خوبم لباسم چروک نیس که
شکیب-حجی دفعه اول نیس که میبینتت میدونه چقدر شلخته ای
مبین-مرسی واس روحیت
شکیب-خواهش وظیفه بود
طاها-بچه ها به نظرم بد موقع اومدیم خوابن
مبین-بابا یه بار دیگه زنگو بزن
طاها-نگا ساعت ۴ صبحه اخه کدوم کصخلی میاد این موقع شب آشتی کنه که ما اومدیم
مبین-ولش باو به نظرتون از کادو خوشش میاد
طاها-من نظری ندارم
شکیب-یه چی دیگه میگرفتی بهتر نبود؟اخه خوراکییی؟
مبین-شرمنده دیگه طلا فروشی و گل فروشیا هماهنگ نبودن باهام تا این موقع باز باشن
شکیب-طاها اون دستتو بزار رو زنگ تا باز کنن خو
دستمو رو زنگ فشار دادم
بالاخره فریال درو باز کرد
فریال-سلام....شما اینجا چیکار میکنید
شکیب خمیازه ک شید و گفت
شکیب-اومدیم منت کشی
فریال زد زیر خنده
فریال-بیاید تو
وقتی رفتیم داخل مبین رفت تو تراس پیش نازی
منم رفتم سمت رها
طاها-سلام
رها-........سلام
طاها-خوبی؟
رها-تو رو نمیدیدم بهتر بودم
طاها-چرا زنگ میزدم جواب نمیدادی؟
رها-چون نمیخواستم صداتو بشنوم
طاها-چرا
رها-چون دلم نمیخواد
طاها-چرا
رها-چون چ چسبیده به را😐
طاها-اوکی تا هر وقت دلت میخواد لج کن من مشکلی ندارم
رها-باش .....راسی دیگه حق نداری با مبین پست و استوری بزاری فقط یه بار دیگه فیلم و عکس تورو تو پیج مبین ببینم من میدونم با تو اوکی؟
طاها-باشه خو نزن
با صدای دختری که اسممو صدا میزد برگشتم سمتش
دختر-وای طاها خودتی؟
طاها-سلام بله شما؟
دختر-من دلسام دختر خاله نازی خیلی از دیدنت خوشحال شدم
طاها-خوشبختم
دلسا_میخوای باهم یه قهوه بخوریم
رها-نههههه
برگشتم نگاش کردم
رها-دلسا جون طاها قهوه دوس نداره
من که قهوه خیلی دوس دارم این چی میگه؟
دلسا-عه چه بد...خب میخوای....
رها-الانم اگه اشکال نداره من با طاها کار دارم
دلسا-نه عزیزم اشکالی نداره پس من برم یه چیزی بیارم بخوریم
طاها-مرسی
#شکلات_تلخ
یکم باورش سخته ولی... تا الان خواب بودم ولی پارت ها با کاور آمادس الان میزارم 😔👩🏻🦯
#طاها
مبین-عاقا خوبم لباسم چروک نیس که
شکیب-حجی دفعه اول نیس که میبینتت میدونه چقدر شلخته ای
مبین-مرسی واس روحیت
شکیب-خواهش وظیفه بود
طاها-بچه ها به نظرم بد موقع اومدیم خوابن
مبین-بابا یه بار دیگه زنگو بزن
طاها-نگا ساعت ۴ صبحه اخه کدوم کصخلی میاد این موقع شب آشتی کنه که ما اومدیم
مبین-ولش باو به نظرتون از کادو خوشش میاد
طاها-من نظری ندارم
شکیب-یه چی دیگه میگرفتی بهتر نبود؟اخه خوراکییی؟
مبین-شرمنده دیگه طلا فروشی و گل فروشیا هماهنگ نبودن باهام تا این موقع باز باشن
شکیب-طاها اون دستتو بزار رو زنگ تا باز کنن خو
دستمو رو زنگ فشار دادم
بالاخره فریال درو باز کرد
فریال-سلام....شما اینجا چیکار میکنید
شکیب خمیازه ک شید و گفت
شکیب-اومدیم منت کشی
فریال زد زیر خنده
فریال-بیاید تو
وقتی رفتیم داخل مبین رفت تو تراس پیش نازی
منم رفتم سمت رها
طاها-سلام
رها-........سلام
طاها-خوبی؟
رها-تو رو نمیدیدم بهتر بودم
طاها-چرا زنگ میزدم جواب نمیدادی؟
رها-چون نمیخواستم صداتو بشنوم
طاها-چرا
رها-چون دلم نمیخواد
طاها-چرا
رها-چون چ چسبیده به را😐
طاها-اوکی تا هر وقت دلت میخواد لج کن من مشکلی ندارم
رها-باش .....راسی دیگه حق نداری با مبین پست و استوری بزاری فقط یه بار دیگه فیلم و عکس تورو تو پیج مبین ببینم من میدونم با تو اوکی؟
طاها-باشه خو نزن
با صدای دختری که اسممو صدا میزد برگشتم سمتش
دختر-وای طاها خودتی؟
طاها-سلام بله شما؟
دختر-من دلسام دختر خاله نازی خیلی از دیدنت خوشحال شدم
طاها-خوشبختم
دلسا_میخوای باهم یه قهوه بخوریم
رها-نههههه
برگشتم نگاش کردم
رها-دلسا جون طاها قهوه دوس نداره
من که قهوه خیلی دوس دارم این چی میگه؟
دلسا-عه چه بد...خب میخوای....
رها-الانم اگه اشکال نداره من با طاها کار دارم
دلسا-نه عزیزم اشکالی نداره پس من برم یه چیزی بیارم بخوریم
طاها-مرسی
#شکلات_تلخ
یکم باورش سخته ولی... تا الان خواب بودم ولی پارت ها با کاور آمادس الان میزارم 😔👩🏻🦯
۵۴.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.