پارت ۴۳
پارت ۴۳
+ خوش اومدی الینا
الینا خندهای کرد اینکه نارا اونقدر راحت ایستاده باشه اونجا عجیب به نظر میومد
¥به نظر میاد بر مرگ تا مادهای
+برای مرگ خودم نه ولی.....
نارا با بالا آوردن چاقوی الینا که دست خودش بود ادامه حرفش رو زد
+فکر کنم تو قراره امروز بمیری
الینا با دیدن چاقو توی دسته نارا به کمرش نگاه کرد و چاقویی ندید به آرومی به عقب رفت و خواست فرار کنه که به دست نامجون و جین گرفته شد اومد از قدرتش استفاده کنه که جی هوب خنثاش کرد با عصبانیت غرید
¥ولم کنین احمقا این آخرین فرصتمه چرا نمیفهمین
به نامجون نگاه کرد
¥عزیزم این کارو نکن خواهش میکنم
نارا خندید
+عزیزت؟ همون عزیزی که برای عاشق کردنش از جادویش استفاده کردی و میگی ؟میدونی که وقتی اشتباه کنی دیگه اون جادوی عشق اثر نداره؟
الینا با تعجب به نارا زول زد
¥تو ....اینا رو از کجا میدونی؟
+به نظر میاد که خدا تصمیم گرفته بود به من یه کتاب بده کتابی که همه چی توش نوشته شده تمام رازهای همه
¥غیر ممکنه همچین کتابی فقط توی افسانههاست میتونی بفهمی
+آره میدونم چون که جام خونینم یه افسانه است ولی خب اونم وجود داره ولی میدونی چی بیشتر از همه وجود داره مرگ مرگی که باید الان برای تو ایفا بشه
¥نه میتونیم صحبت کنیم خواهش میکنم من.....
قبل از اینکه الینا حرفش رو کامل بزنه چاقویی توی قلبش فرو رفت چاقویی که پر از زهر نفرت بود جیمین همونطور که چاقو رو از قلب الینا بیرون کشید گفت
=میدونی برخلاف تمام بارهایی که کشته شدی و واست غمگین شدم این بار خوشحالم
الینا همونطور که داشت از بین میرفت و تبدیل به برگ گل رز سیاه میشد به جیمین زل زد به خوبی میدونست که این پایانشه پایانی که هیچ وقت فکر نمیکرد میتونه داشته باشه چشماش رو بست و بعد پنج ثانیه دیگه اثری از الینا نبود
+خب از دستش خلاص شدیم
×اره
اینو نامجونی میگفت که به جای خالیه الینا زل زده بود جین اروم پشت نامجون رو نوازش کرد
÷میدونم سخته ولی تو عاشق آدم اشتباهی شده بودی
نامجون لبخندی زد و جین رو بقل کرد و تهیونگ لحظه ی احساسی رو با یه حرف خراب کردن
☆ میشه بدونم اون کتابی داری رو از کجا برداشتی ؟.......
+ خوش اومدی الینا
الینا خندهای کرد اینکه نارا اونقدر راحت ایستاده باشه اونجا عجیب به نظر میومد
¥به نظر میاد بر مرگ تا مادهای
+برای مرگ خودم نه ولی.....
نارا با بالا آوردن چاقوی الینا که دست خودش بود ادامه حرفش رو زد
+فکر کنم تو قراره امروز بمیری
الینا با دیدن چاقو توی دسته نارا به کمرش نگاه کرد و چاقویی ندید به آرومی به عقب رفت و خواست فرار کنه که به دست نامجون و جین گرفته شد اومد از قدرتش استفاده کنه که جی هوب خنثاش کرد با عصبانیت غرید
¥ولم کنین احمقا این آخرین فرصتمه چرا نمیفهمین
به نامجون نگاه کرد
¥عزیزم این کارو نکن خواهش میکنم
نارا خندید
+عزیزت؟ همون عزیزی که برای عاشق کردنش از جادویش استفاده کردی و میگی ؟میدونی که وقتی اشتباه کنی دیگه اون جادوی عشق اثر نداره؟
الینا با تعجب به نارا زول زد
¥تو ....اینا رو از کجا میدونی؟
+به نظر میاد که خدا تصمیم گرفته بود به من یه کتاب بده کتابی که همه چی توش نوشته شده تمام رازهای همه
¥غیر ممکنه همچین کتابی فقط توی افسانههاست میتونی بفهمی
+آره میدونم چون که جام خونینم یه افسانه است ولی خب اونم وجود داره ولی میدونی چی بیشتر از همه وجود داره مرگ مرگی که باید الان برای تو ایفا بشه
¥نه میتونیم صحبت کنیم خواهش میکنم من.....
قبل از اینکه الینا حرفش رو کامل بزنه چاقویی توی قلبش فرو رفت چاقویی که پر از زهر نفرت بود جیمین همونطور که چاقو رو از قلب الینا بیرون کشید گفت
=میدونی برخلاف تمام بارهایی که کشته شدی و واست غمگین شدم این بار خوشحالم
الینا همونطور که داشت از بین میرفت و تبدیل به برگ گل رز سیاه میشد به جیمین زل زد به خوبی میدونست که این پایانشه پایانی که هیچ وقت فکر نمیکرد میتونه داشته باشه چشماش رو بست و بعد پنج ثانیه دیگه اثری از الینا نبود
+خب از دستش خلاص شدیم
×اره
اینو نامجونی میگفت که به جای خالیه الینا زل زده بود جین اروم پشت نامجون رو نوازش کرد
÷میدونم سخته ولی تو عاشق آدم اشتباهی شده بودی
نامجون لبخندی زد و جین رو بقل کرد و تهیونگ لحظه ی احساسی رو با یه حرف خراب کردن
☆ میشه بدونم اون کتابی داری رو از کجا برداشتی ؟.......
۴.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.