《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 71
ات......
توی این مدت مادر جیمین مثل یه خومتکار باهام رفتار کرده چند دفه سعي کردم به جیمین بگم اما نتونستم
امروزم مثله بقیه روزا زود بیدار شدم و بعد از گرفتن دوش به آشپز خونه رفتم تا صبحانه درست کنم با این که مادر جیمین اجازه نمیده بازم
خانم لی توي بغضی از کارا کمکم میکنه بغضی وقتا اونقدر خسته پیشم که نمیتونم روی پاهام وایستم اما بازم بخاطر جیمین تحمل میکنم
بعد از چیدن میز به سمت پله رفتم تا برم توی اوتاقم که با صدای مادر جیمین وایستادم
م/جیمین : کجا میری صبحانه آمادست
ات : آره همچی حاضره
م/ جیمین : امروز باید همه خونه رو تميز کنی یادت که هست
ات : من که ديروز همه جا رو تميز کردم
م/جیمین : من میگم که بازم باید تميز کنی
ات بدون اینکه جوابی به مادر جیمین بده به اوتاقاش برگشت
و به در تکیه داد چشماش رو بسته و نفس عميقي کشید وقتی چشماش باز کرد با صورت غرقه در خواب جیمین مواجه شد
به سمت رفت و کنارش روی تخت نشست
ات......
هرچی بشه من ولت نمیکنم همه اینارو فقد برای اینکه کنار تو باشم تحمل میکنم فقد بخاطر یه نگات همه درد های دنیا رو به دوش میکشم
تو فرشته زندگی منی فرشته ای که منو از اون تاریکی بیرون کشید اجازه نمیدم کسی ترو ازم بگیره
دستش روی صورت جیمین گذاشت نگاهش روی لباش جیمین بود و با انگشتش رو روی لباش کشید و روش خم شد و لباش روی لبای جیمین گذاشت خیلی عميقي و طولانی لباش رو بوسید و آرش جدا شد
هنوز ازش فاصله نگرفته بود که جیمین چشماش رو باز کرد
و دستش پشت گردن ات گذاشت و اینبار جیمین لب هاش رو به لب هایش چس*بوند و بوسه عمیقی رو شروع کردن
ات بخاطر اینکه تعادلش رو هفث کنه دستاش روی شونه های جیمین گذاشت بعد از چند مین از هم جدا شدن
که جیمین هم روی تخت نشست و با دستش چونه ات رو گرفت
سرش رو بلند کرد و توی چشماش خیره شد و با خنده گفت
جیمین : همسرم اول صبحی خیلی رمانتیک شده با بوس بیدارم میکنه
ات : اگه تو بخواهی من هروز اینجوری بیدارت میکنم
جیمین : نه من مطمئنم یه چیزی شده اگه ات سابق بود الان از خجالت سرخ شده بود
ات با حالت مظلوم گفت
ات : خوشت نیومد
جیمین خندیی کرد و دستاش رو گرفت
جیمین: مگه میشه خوشم نیاد تو همیشه ایجوری بیدارم کن مت دیگه هیچ وقت خودم بیدار نمیشم
ات لبخندی زد و دستاشو دوره گردن جیمین حلقه کرد و محکم بغلش کرد
ات : هیچ وقت ولم نکن باشه من هزار بار شکستم نمیخوام بازم بشکنم
جیمین از این لحنه حرف زدنش تعجب کرد و دستاش دوره کمرش حلقه کرد و اونو بیشتر به خودش فشورد
جیمین : کسی چیزی بهت گفت یا ناراحتت کرده
ات : نه چیزی نیست فقد دلم برات تنگ شده
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 71
ات......
توی این مدت مادر جیمین مثل یه خومتکار باهام رفتار کرده چند دفه سعي کردم به جیمین بگم اما نتونستم
امروزم مثله بقیه روزا زود بیدار شدم و بعد از گرفتن دوش به آشپز خونه رفتم تا صبحانه درست کنم با این که مادر جیمین اجازه نمیده بازم
خانم لی توي بغضی از کارا کمکم میکنه بغضی وقتا اونقدر خسته پیشم که نمیتونم روی پاهام وایستم اما بازم بخاطر جیمین تحمل میکنم
بعد از چیدن میز به سمت پله رفتم تا برم توی اوتاقم که با صدای مادر جیمین وایستادم
م/جیمین : کجا میری صبحانه آمادست
ات : آره همچی حاضره
م/ جیمین : امروز باید همه خونه رو تميز کنی یادت که هست
ات : من که ديروز همه جا رو تميز کردم
م/جیمین : من میگم که بازم باید تميز کنی
ات بدون اینکه جوابی به مادر جیمین بده به اوتاقاش برگشت
و به در تکیه داد چشماش رو بسته و نفس عميقي کشید وقتی چشماش باز کرد با صورت غرقه در خواب جیمین مواجه شد
به سمت رفت و کنارش روی تخت نشست
ات......
هرچی بشه من ولت نمیکنم همه اینارو فقد برای اینکه کنار تو باشم تحمل میکنم فقد بخاطر یه نگات همه درد های دنیا رو به دوش میکشم
تو فرشته زندگی منی فرشته ای که منو از اون تاریکی بیرون کشید اجازه نمیدم کسی ترو ازم بگیره
دستش روی صورت جیمین گذاشت نگاهش روی لباش جیمین بود و با انگشتش رو روی لباش کشید و روش خم شد و لباش روی لبای جیمین گذاشت خیلی عميقي و طولانی لباش رو بوسید و آرش جدا شد
هنوز ازش فاصله نگرفته بود که جیمین چشماش رو باز کرد
و دستش پشت گردن ات گذاشت و اینبار جیمین لب هاش رو به لب هایش چس*بوند و بوسه عمیقی رو شروع کردن
ات بخاطر اینکه تعادلش رو هفث کنه دستاش روی شونه های جیمین گذاشت بعد از چند مین از هم جدا شدن
که جیمین هم روی تخت نشست و با دستش چونه ات رو گرفت
سرش رو بلند کرد و توی چشماش خیره شد و با خنده گفت
جیمین : همسرم اول صبحی خیلی رمانتیک شده با بوس بیدارم میکنه
ات : اگه تو بخواهی من هروز اینجوری بیدارت میکنم
جیمین : نه من مطمئنم یه چیزی شده اگه ات سابق بود الان از خجالت سرخ شده بود
ات با حالت مظلوم گفت
ات : خوشت نیومد
جیمین خندیی کرد و دستاش رو گرفت
جیمین: مگه میشه خوشم نیاد تو همیشه ایجوری بیدارم کن مت دیگه هیچ وقت خودم بیدار نمیشم
ات لبخندی زد و دستاشو دوره گردن جیمین حلقه کرد و محکم بغلش کرد
ات : هیچ وقت ولم نکن باشه من هزار بار شکستم نمیخوام بازم بشکنم
جیمین از این لحنه حرف زدنش تعجب کرد و دستاش دوره کمرش حلقه کرد و اونو بیشتر به خودش فشورد
جیمین : کسی چیزی بهت گفت یا ناراحتت کرده
ات : نه چیزی نیست فقد دلم برات تنگ شده
ادامه دارد؟؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۳۶۵
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.