《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 69
همه درحال صبحانه بخوردن بودن
ات به سمت میز رفت و صندلي کنار جیمین رو کشید و روش نشست
که با نگاه عصبی کیونگ مواجه شد که با عصبانیت به گردنش نگاه میکرد
با دستي که روي پاش کشيده شد نگاه رو از کیونگ گرفت و به جیمین داد
که با لبخند نگاهش میکرد و همینجوری که دستش روی پاش بود گفت
جیمین : چرا چیزی نمی خوری
جیمین سرش رو نزديک ات کرد و کنار گوشش گفت
جیمین : مطمئنم دیشب خیلی انرژی از دست دادی
ات نگاهش رو به زمين دوخت و آروم جوری که فقد جیمین بشنوه گفت
ات : چیداری میگی جلوی مادر پدر
جیمین لبخندی زد و دست ات رو محکم گرفت و مشغول صبحانه بخوردن شد ات از این که جیمین انقدر دوستش داره و به فکرشه
لبخندی روی لبش اومد همه درحال صبحانه بخوردن بودن که جیمین گفت
جیمین : من دیرم میشه بايد برم
از روي میز بلند شد
ات : من بدرقت میکنم
ات با جیمین به سمت در خروجی رفتن که جیمین به سما برگش و گفت
جیمین : چیزی یادت نرفته
ات با نگاه سوالی به جیمین نگاه میکرد که جیمین به سمتش اومد و بوسه کوتاهی روی لباش گذاشت
جیمین : اینو یادت رفته بود
ات دست روی لباش گذاشت و گفت
ات : چیکار کردی اگه یکی ببینه چی
جیمین : ببینن مگه چیه نمیتونم زن خودمو بوسم
ات لبخندی زد و جیمین از خونه خارج شد و به سمت ماشینش رفت و سوار شد ات به رفتن جیمین نگاه میکرد و بعد از رفتنش در بست
و وارد خونه شد
ات.....
بعد از رفتن جیمین به سالون برگشتم و به خانم لی توي جم کردن میز کمک کردم با اینکه اون اصلا اجازه نمیداد اما من نمیتونست مثل کیونگ بخورم بخوابم حوصلم سر میرفت
قبلا هم توي همین خونه زندگی میکردم اما از وقتی که فهمیدم عاشق جیمین شدم و اونم عاشقمه بدون اون روزا برام نمیگذره صبح تا شب فقد منتظر اون تا از شرکت برگرده تا بتونم ببینمش اصلا فکر نمیکردم منی که از عشق ناامید شده بودم منی که دیگه با عشق باور نداشتم
اين جوری عاشق یکی بشم اون بشه اومید زندگیم و دلیله نفس کشیدنم
توي باغچه که توی حیات بود مشغول آب دادن به گل ها بودم که خانم لی اومد
خانم لی: خانم پارک گفتن برین پیششون
ات : باشه الان میام
از آب دادن به گل ها دست کشید و به اوتاق مادر شوهرش رفت و بعد از در زدن وارد اوتاق شد
ات : مادر با من کار داشتین
مادر جیمین عصبانیت ازچهرش معلوم بود روبه ات گفت
م/جیمین : بیا در پشت سرت ببند
ات از این لحنه مادر جیمین تعجب کرد و بعد از پستن در وارد اتاق شد
مادر جیمین به سمتش اومد و جلوش ایستاده و با عصبانیت گفت
م/جیمین : اين درسته که تو قبلا نامزد داشتی و اون ولت کرده
از این حرف مادر جیمین شکه شد و انگار زبونش فقل شده بود
ادامه دارد؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
پارت 69
همه درحال صبحانه بخوردن بودن
ات به سمت میز رفت و صندلي کنار جیمین رو کشید و روش نشست
که با نگاه عصبی کیونگ مواجه شد که با عصبانیت به گردنش نگاه میکرد
با دستي که روي پاش کشيده شد نگاه رو از کیونگ گرفت و به جیمین داد
که با لبخند نگاهش میکرد و همینجوری که دستش روی پاش بود گفت
جیمین : چرا چیزی نمی خوری
جیمین سرش رو نزديک ات کرد و کنار گوشش گفت
جیمین : مطمئنم دیشب خیلی انرژی از دست دادی
ات نگاهش رو به زمين دوخت و آروم جوری که فقد جیمین بشنوه گفت
ات : چیداری میگی جلوی مادر پدر
جیمین لبخندی زد و دست ات رو محکم گرفت و مشغول صبحانه بخوردن شد ات از این که جیمین انقدر دوستش داره و به فکرشه
لبخندی روی لبش اومد همه درحال صبحانه بخوردن بودن که جیمین گفت
جیمین : من دیرم میشه بايد برم
از روي میز بلند شد
ات : من بدرقت میکنم
ات با جیمین به سمت در خروجی رفتن که جیمین به سما برگش و گفت
جیمین : چیزی یادت نرفته
ات با نگاه سوالی به جیمین نگاه میکرد که جیمین به سمتش اومد و بوسه کوتاهی روی لباش گذاشت
جیمین : اینو یادت رفته بود
ات دست روی لباش گذاشت و گفت
ات : چیکار کردی اگه یکی ببینه چی
جیمین : ببینن مگه چیه نمیتونم زن خودمو بوسم
ات لبخندی زد و جیمین از خونه خارج شد و به سمت ماشینش رفت و سوار شد ات به رفتن جیمین نگاه میکرد و بعد از رفتنش در بست
و وارد خونه شد
ات.....
بعد از رفتن جیمین به سالون برگشتم و به خانم لی توي جم کردن میز کمک کردم با اینکه اون اصلا اجازه نمیداد اما من نمیتونست مثل کیونگ بخورم بخوابم حوصلم سر میرفت
قبلا هم توي همین خونه زندگی میکردم اما از وقتی که فهمیدم عاشق جیمین شدم و اونم عاشقمه بدون اون روزا برام نمیگذره صبح تا شب فقد منتظر اون تا از شرکت برگرده تا بتونم ببینمش اصلا فکر نمیکردم منی که از عشق ناامید شده بودم منی که دیگه با عشق باور نداشتم
اين جوری عاشق یکی بشم اون بشه اومید زندگیم و دلیله نفس کشیدنم
توي باغچه که توی حیات بود مشغول آب دادن به گل ها بودم که خانم لی اومد
خانم لی: خانم پارک گفتن برین پیششون
ات : باشه الان میام
از آب دادن به گل ها دست کشید و به اوتاق مادر شوهرش رفت و بعد از در زدن وارد اوتاق شد
ات : مادر با من کار داشتین
مادر جیمین عصبانیت ازچهرش معلوم بود روبه ات گفت
م/جیمین : بیا در پشت سرت ببند
ات از این لحنه مادر جیمین تعجب کرد و بعد از پستن در وارد اتاق شد
مادر جیمین به سمتش اومد و جلوش ایستاده و با عصبانیت گفت
م/جیمین : اين درسته که تو قبلا نامزد داشتی و اون ولت کرده
از این حرف مادر جیمین شکه شد و انگار زبونش فقل شده بود
ادامه دارد؟؟؟؟؟
https://wisgoon.com/mynhe
۲۸۱
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.