عشق یا نفرت
عشق یا نفرت
پارتـ دو
زنگ اول تموم شد و طبق
گفته لیا رفتم پشت بوم
که یه گردنبند پروانه خیلی خوشگل بود
رو نشونم داد
و خب گفتم چیکار کنم
لیا گفت بهت میدم که هروقت دیدیش یادم بیوفتی
واتتت دقیقا چی شد کی انقد مهربون شد
ولی خب من هیچ وقت یه هدیرو رد نمیکنم
گفتم عهههه مرسی
و خب برداشتمش که گفت
بیا برات ببندم گفتم نه نمیخوا
که گفت نه میبندم برات چون امروز خیلی به کارت میاد هر وقت کع دیدیمش میفهمم که تویی
تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و تشکر کردم رفتم پایین به سمت کلاس
..بعد از کلاس..
رفتم خونه لباسامو عوض کردم و
با سانگ یو داشتیم میرفتیم به بار چون کارمون اونجاست
رسیدیم به بار که اقای هان اومد
اقای هان: بدو اید کلی کار داریم مافیا ها برای دوره همیشون بار مارو انتخاب کردن بدویید سانگیو لیوانای مشروبو پر کن
ات اونارو ببر برای مافیا ها و اول بهشون سلام کن
ات: بچه که نیستم میدونم چیکار کنم
اقای هان: بدواید زود زوددد
سانگیو و ات: چشم
و رفتن
سانگیو لیوانای شرابو پر کرد و من تو سینی گذاشتم
امشب بار پر بود همه اتاقای وی ای پی پر بودن و کله دوست پسر دوست دخترا باهم تو اتاقای وی ای پی بودن صدای ناله و خنده های بلند کله بار رو پر کرده بود
بوی سیگار و الکل و مشروب
از چندین متری بار میومد
سینی پر لیوان مشروب بود
رفتم سمت یکی از اتاقا
اتاق مافیا ها نگاه های سنگینی روم احساس میکردم یکی از اونا بیش از حد بهم نگاه میکرد خجالت کشیدم سری سینی رو گذاشتم و رفتم بعد از یه ساعت فک کنم شیفتم تموم شد شیفت سانگ یو بیشتر بود رفتم یکی از صندلی هارو کشیدم عقب و روش نشستم که یه نفر با اقای هان به سمت من اومدم اون یکی از مافیاها بود
شتتتتتت اینا چرا دارن میان پیش من
کنجکاو شدم که اقای هان با اشاره به من گفت این دختره میدم 50 دلار که یهو مرده گفت عهه چقد گرون که گفت اینو برداری باید دوستشم ببری
واییی دیگه به گوشام اعتماد نداشتم
باورم نمیشه اینارو دارن چی میگن
که مرده گفت دوستش چند گف 30 دلار
گف اوکی و اقای هان رو به من گف برو خونه وسایلتو جم کن گفتم چرا که یهو
تفنگ گرفت سمتم واقعا ترسیدم و گف سوال نپرس فقط انجام بده
که ناچار گفتم چشم که گف دوستتم ببر رفتم سمت سانگیو
ات: سانگیو بدبخت شدیم
سانگیو: چراااا
ات: هیچی نگو فقط بیا
سانگ یو: اوک
رفتیم سمت خونم با تاکسی اون مرده هم با ونش دنبالمون اومد
که رسیدیم وسایلو جم کردم
سانگیو روی تختم نشست و خب منم درحال جم کردن بقیه لباسام
که یهو اون مرده اومد داخل اتاق
اومد سمتم که از دیدن قیافش واقعا تعجب کردم اون اون یه بار یادمه تو مدرسه دیدمش ولی خب مطمعنم
نیستم که گفت عزیزم بدو دیر شد
خب خب خماری پارت بعد شرایط میزارم
5لایک
و 10کامنت چقد کم
پارتـ دو
زنگ اول تموم شد و طبق
گفته لیا رفتم پشت بوم
که یه گردنبند پروانه خیلی خوشگل بود
رو نشونم داد
و خب گفتم چیکار کنم
لیا گفت بهت میدم که هروقت دیدیش یادم بیوفتی
واتتت دقیقا چی شد کی انقد مهربون شد
ولی خب من هیچ وقت یه هدیرو رد نمیکنم
گفتم عهههه مرسی
و خب برداشتمش که گفت
بیا برات ببندم گفتم نه نمیخوا
که گفت نه میبندم برات چون امروز خیلی به کارت میاد هر وقت کع دیدیمش میفهمم که تویی
تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و تشکر کردم رفتم پایین به سمت کلاس
..بعد از کلاس..
رفتم خونه لباسامو عوض کردم و
با سانگ یو داشتیم میرفتیم به بار چون کارمون اونجاست
رسیدیم به بار که اقای هان اومد
اقای هان: بدو اید کلی کار داریم مافیا ها برای دوره همیشون بار مارو انتخاب کردن بدویید سانگیو لیوانای مشروبو پر کن
ات اونارو ببر برای مافیا ها و اول بهشون سلام کن
ات: بچه که نیستم میدونم چیکار کنم
اقای هان: بدواید زود زوددد
سانگیو و ات: چشم
و رفتن
سانگیو لیوانای شرابو پر کرد و من تو سینی گذاشتم
امشب بار پر بود همه اتاقای وی ای پی پر بودن و کله دوست پسر دوست دخترا باهم تو اتاقای وی ای پی بودن صدای ناله و خنده های بلند کله بار رو پر کرده بود
بوی سیگار و الکل و مشروب
از چندین متری بار میومد
سینی پر لیوان مشروب بود
رفتم سمت یکی از اتاقا
اتاق مافیا ها نگاه های سنگینی روم احساس میکردم یکی از اونا بیش از حد بهم نگاه میکرد خجالت کشیدم سری سینی رو گذاشتم و رفتم بعد از یه ساعت فک کنم شیفتم تموم شد شیفت سانگ یو بیشتر بود رفتم یکی از صندلی هارو کشیدم عقب و روش نشستم که یه نفر با اقای هان به سمت من اومدم اون یکی از مافیاها بود
شتتتتتت اینا چرا دارن میان پیش من
کنجکاو شدم که اقای هان با اشاره به من گفت این دختره میدم 50 دلار که یهو مرده گفت عهه چقد گرون که گفت اینو برداری باید دوستشم ببری
واییی دیگه به گوشام اعتماد نداشتم
باورم نمیشه اینارو دارن چی میگن
که مرده گفت دوستش چند گف 30 دلار
گف اوکی و اقای هان رو به من گف برو خونه وسایلتو جم کن گفتم چرا که یهو
تفنگ گرفت سمتم واقعا ترسیدم و گف سوال نپرس فقط انجام بده
که ناچار گفتم چشم که گف دوستتم ببر رفتم سمت سانگیو
ات: سانگیو بدبخت شدیم
سانگیو: چراااا
ات: هیچی نگو فقط بیا
سانگ یو: اوک
رفتیم سمت خونم با تاکسی اون مرده هم با ونش دنبالمون اومد
که رسیدیم وسایلو جم کردم
سانگیو روی تختم نشست و خب منم درحال جم کردن بقیه لباسام
که یهو اون مرده اومد داخل اتاق
اومد سمتم که از دیدن قیافش واقعا تعجب کردم اون اون یه بار یادمه تو مدرسه دیدمش ولی خب مطمعنم
نیستم که گفت عزیزم بدو دیر شد
خب خب خماری پارت بعد شرایط میزارم
5لایک
و 10کامنت چقد کم
۶.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.