ادامه پارت ۲۵
#ادامه پارت ۲۵
یونگی:رفتم تا صداش کنم برای شام
اما دیدم داره حرف میزنه با پم
تکیه دادم به درخت و به حرفاش گوش کردم..
باورم نمیشه اون منو دوست داره
من.. من یادم نمیاد آخرین بار کی قلبم برای کسی لرزیده اصلا تا حالا کسی و دوست داشتم؟
ادم بی حس و سرد و خشکی مثل من..
چطور میتونه عاشقم بشه؟
ولی خودمو که نمیتونم گول بزنم
نمیدونم این حس لعنتی چیه که وقتی کنارشم حس خوبی دارم..
کاش یکی بود منم از این سردرگمی دراره..
یونگی:صدامو صاف کردم و رفتم جلو
ا.ت عه با پم کنار اومدی؟
بیا شام بخوریم سرد میشه
ا.ت:سگت خیلیی خوبه خندیدم و سرشو نوازش کردم خواستم بلند شم که دستشو گرفتم سمتم
از دستش گرفتم و پاشدم
یونگی:برو الان میام
نشستم روبه روی پم
ببینم پسر شنیدم حرفاشو
کار اشتباهی کردم؟
فال گوش وایسادم؟
یااا پشتتو بهم نکن حالا تو
خندیدم و پاشدم رفتم تو
جیمین:بیا بشین
ا.ت:نشستم پشت میز
یه سوال دارم ازت میتونم بپرسم؟
جیمین:همونطور که مشغول غذا خوردن بودم گفتم میشنوم
ا.ت:لبمو رو هم فشار دادم
شما خیلی بامن مهربونین
دلیلش چیه
جیمین:بعد از قورت دادن غذا چنگال و توی بشقاب گذاشتم و نگاش کردم
نمیدونم دستامو بهم مالیدم و زیر چونم قفل کردم
شاید به خاطر خودته
ا.ت:خودم؟
جیمین:آره برخلاف پدرت واقعا دختر خوبی هستی و حرف گوش کن
گروگان زیاد داشتیم اما همشون یا مردن یا الان اثری ازشون نیست خندیدم و دوباره مشغول غذا خوردن شدم
ا.ت:اب دهنم و قورت دادم
پس باید م..مواظب باشم
میتونم یه سوال دیگه بپرسم؟
لطفا اخریشه
جیمین:بپرس
ا.ت:تا خواستم حرفی بزنم یونگی اومد
یونگی:نشستم پشت میز و شرو کردم غذا خوردن
ا.ت میتونی بگی کِی از سر این خلاص میشم؟
ا.ت:غذا میخوردم که با خنده گفتم از شر چی
یونگی:گچ کوفتی دستم..
ا.ت:باید یه نگاهی به دستت بندازم
اگه شکستگی جدی و زیاد باشه یه ماه یا یکم بیشتر
اگه نباشه کم تر
یونگی:آیگووو نگو که یه ماه میخوام تحملش کنمم
ا.ت:مجبوری آقای مین
حالا سرت گرم چی بود که تصادف کردی
یونگی:با اووردن لیان احمق تو ذهنم غذا پرید گلوم و سرفه کردم
ا.ت:سریع یه لیوان آب براش ریختم
بلند شدم و زدم از پشتش
ببینم خوبی؟بیا آب بخور خفه کردی خودتو چرا
یونگی:تکیه دادم به صندلی و کمی از آب خوردم
آره خوبم
جیمین:فهمیدم با فکر کی اینطور شد...
زیر لب گفتم هرچی سر راهت باشه نابودش میکنم یونگی...
یونگی:رفتم تا صداش کنم برای شام
اما دیدم داره حرف میزنه با پم
تکیه دادم به درخت و به حرفاش گوش کردم..
باورم نمیشه اون منو دوست داره
من.. من یادم نمیاد آخرین بار کی قلبم برای کسی لرزیده اصلا تا حالا کسی و دوست داشتم؟
ادم بی حس و سرد و خشکی مثل من..
چطور میتونه عاشقم بشه؟
ولی خودمو که نمیتونم گول بزنم
نمیدونم این حس لعنتی چیه که وقتی کنارشم حس خوبی دارم..
کاش یکی بود منم از این سردرگمی دراره..
یونگی:صدامو صاف کردم و رفتم جلو
ا.ت عه با پم کنار اومدی؟
بیا شام بخوریم سرد میشه
ا.ت:سگت خیلیی خوبه خندیدم و سرشو نوازش کردم خواستم بلند شم که دستشو گرفتم سمتم
از دستش گرفتم و پاشدم
یونگی:برو الان میام
نشستم روبه روی پم
ببینم پسر شنیدم حرفاشو
کار اشتباهی کردم؟
فال گوش وایسادم؟
یااا پشتتو بهم نکن حالا تو
خندیدم و پاشدم رفتم تو
جیمین:بیا بشین
ا.ت:نشستم پشت میز
یه سوال دارم ازت میتونم بپرسم؟
جیمین:همونطور که مشغول غذا خوردن بودم گفتم میشنوم
ا.ت:لبمو رو هم فشار دادم
شما خیلی بامن مهربونین
دلیلش چیه
جیمین:بعد از قورت دادن غذا چنگال و توی بشقاب گذاشتم و نگاش کردم
نمیدونم دستامو بهم مالیدم و زیر چونم قفل کردم
شاید به خاطر خودته
ا.ت:خودم؟
جیمین:آره برخلاف پدرت واقعا دختر خوبی هستی و حرف گوش کن
گروگان زیاد داشتیم اما همشون یا مردن یا الان اثری ازشون نیست خندیدم و دوباره مشغول غذا خوردن شدم
ا.ت:اب دهنم و قورت دادم
پس باید م..مواظب باشم
میتونم یه سوال دیگه بپرسم؟
لطفا اخریشه
جیمین:بپرس
ا.ت:تا خواستم حرفی بزنم یونگی اومد
یونگی:نشستم پشت میز و شرو کردم غذا خوردن
ا.ت میتونی بگی کِی از سر این خلاص میشم؟
ا.ت:غذا میخوردم که با خنده گفتم از شر چی
یونگی:گچ کوفتی دستم..
ا.ت:باید یه نگاهی به دستت بندازم
اگه شکستگی جدی و زیاد باشه یه ماه یا یکم بیشتر
اگه نباشه کم تر
یونگی:آیگووو نگو که یه ماه میخوام تحملش کنمم
ا.ت:مجبوری آقای مین
حالا سرت گرم چی بود که تصادف کردی
یونگی:با اووردن لیان احمق تو ذهنم غذا پرید گلوم و سرفه کردم
ا.ت:سریع یه لیوان آب براش ریختم
بلند شدم و زدم از پشتش
ببینم خوبی؟بیا آب بخور خفه کردی خودتو چرا
یونگی:تکیه دادم به صندلی و کمی از آب خوردم
آره خوبم
جیمین:فهمیدم با فکر کی اینطور شد...
زیر لب گفتم هرچی سر راهت باشه نابودش میکنم یونگی...
۵.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.