سایه
#سایه
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part26
ا.ت:بعد از خوردن شام
ظرفارو شستم و رفتم سمت اتاقم..
توی راه صدای پچ پچ جیمین و یونگی و شنیدم
با ترس و این دل اون دل کردن
رفتم سمت اتاقشون گوشمو آروم تکیه دادم
به در نیمه باز اتاقشون
یونگی:جیمین
جیمین:بله
یونگی:یادته گفتم باید کم کم تمومش کنیم؟
جیمین:چیو دقیقا
یونگی:گرفتن همه چی از لیان
با اووردنش اینجا و..
جیمین:آره آره یادمه
یونگی:بنظرت اگه زودتر انجامش بدیم
زود نیست؟
جیمین:هدف اصلیت چیه یونگی
یونگی:گرفتن انتقام پدرم
همه این سالایی که بدبختم کرد
انتقام دوری از مادرم
همه کمبودای بچگیم جیمین
از همه مهم تر ا.ت
جیمین:مال ما میشه؟
یونگی:مال من میشه
جیمین:اگه بگم دوسش دارم چی
یونگی:نه جیمین
نمیخوام سر یه دختر باهم دعوامون بشه
فهمیدی؟
مال من میشه
جیمین:میزاریم پای خودش
اون انتخاب کنه بهتره
یونگی:بخوابیم؟
جیمین:آره من برم مسواک بزنم بیام
ا.ت:سریع دوییدم تو اتاق
درو بستم و خودمو انداختم روی تخت
قفسه سینم تند تند بالا پایین میشد
اونا منومیخوان؟
برای انتقام و بدبخت کردنم یا خوشبخت کردنم؟
بابای من پدر یونگی و کشته؟
دستمو گذاشتم روی صورتم
بغضم ترکید...
جیمین و یونگی راست میگن بابا
تو یه حرومزاده ای
کشتن مامان من بَسِت نبود؟
بهم گفتی از وقتی به دنیا اومدم مرده بود
اما تو اونو کشتی عوضی برای اینکه اموالش به تو برسه مامانمو ازم گرفتی حتی بابای یونگی؟
مطمعن باش پیش اینا میمونم
حداقل برای گرفتن انتقام مامانم ازت...
چشمای اشکی وخستمو بستم
خیلی زود خوابیدم...
_
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part26
ا.ت:بعد از خوردن شام
ظرفارو شستم و رفتم سمت اتاقم..
توی راه صدای پچ پچ جیمین و یونگی و شنیدم
با ترس و این دل اون دل کردن
رفتم سمت اتاقشون گوشمو آروم تکیه دادم
به در نیمه باز اتاقشون
یونگی:جیمین
جیمین:بله
یونگی:یادته گفتم باید کم کم تمومش کنیم؟
جیمین:چیو دقیقا
یونگی:گرفتن همه چی از لیان
با اووردنش اینجا و..
جیمین:آره آره یادمه
یونگی:بنظرت اگه زودتر انجامش بدیم
زود نیست؟
جیمین:هدف اصلیت چیه یونگی
یونگی:گرفتن انتقام پدرم
همه این سالایی که بدبختم کرد
انتقام دوری از مادرم
همه کمبودای بچگیم جیمین
از همه مهم تر ا.ت
جیمین:مال ما میشه؟
یونگی:مال من میشه
جیمین:اگه بگم دوسش دارم چی
یونگی:نه جیمین
نمیخوام سر یه دختر باهم دعوامون بشه
فهمیدی؟
مال من میشه
جیمین:میزاریم پای خودش
اون انتخاب کنه بهتره
یونگی:بخوابیم؟
جیمین:آره من برم مسواک بزنم بیام
ا.ت:سریع دوییدم تو اتاق
درو بستم و خودمو انداختم روی تخت
قفسه سینم تند تند بالا پایین میشد
اونا منومیخوان؟
برای انتقام و بدبخت کردنم یا خوشبخت کردنم؟
بابای من پدر یونگی و کشته؟
دستمو گذاشتم روی صورتم
بغضم ترکید...
جیمین و یونگی راست میگن بابا
تو یه حرومزاده ای
کشتن مامان من بَسِت نبود؟
بهم گفتی از وقتی به دنیا اومدم مرده بود
اما تو اونو کشتی عوضی برای اینکه اموالش به تو برسه مامانمو ازم گرفتی حتی بابای یونگی؟
مطمعن باش پیش اینا میمونم
حداقل برای گرفتن انتقام مامانم ازت...
چشمای اشکی وخستمو بستم
خیلی زود خوابیدم...
_
۴.۹k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.