فردا که جمعه بیاید


فردا که جمعه بیاید
باز قرار است همه چیز هجوم بیاورد
بر سرِ لحظه هایم
باز قرار است از همان صبح
یادم بیاید که چقدر همه چیز
نیست
این روزها
قرار است غروب که شد
باز این بغضِ لعنتی
قل قلک بدهد سکوت
بی وقفه ام را .. .
شاید هم معجزه ای شود
تا چشمانم رو به این همه شومی باز می شود
تو نشسته باشی
تماشایم کنی
و بگویی
صبحِ جمعه ات بخیر
جانم
دیدگاه ها (۵)

می گویم بانو بیا یک نیازمندی بنویسیممی دانی که من دیوانه ام ...

دوس جونیا میشه این دوستمون رو مرامی لایک کنید ممنون جبران می...

هر روز پوست می اندازمو میگویم امروز روز دیگریست باید دل قوی ...

زن ها قدم هایشان را ملایم بر می دارند و مردها شدید...زن ها ر...

رمان ملکه یخی و شاهزاده سوار بر اسب سفید پارت 21[اینبار یادم...

نه خوب شده نه بد ولی نظر بدیدتک پارتیاسم: آخرین فنجان قهوه*ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط