چندشاتیجونگکوک

چندشاتی‌جونگکوک

part 5

پرش زمانی فردا صبح

ات ویو
بالاخره امروز دیر نمیشه

لباس های یونارو‌پوشوندم و خودم هم آماده شدم..
موهای ات رو خرگوشی بستم و همچین موهای خودم رو دم اسبی..

سوار ماشین شدم ، یونا رو روی صندلی نشوندم و کمر بند رو براش بستم، کیف یونارو هم کنارش گذاشتم د به سمت مهدکودک حرکت کردم..

چند مین بعد

بعد از چند دقیقه بالاخره رسیدیم..
از ماشین پیادهسوم، کیف یوما رو برداشتم و به سمت مهد کودک بردمش...

- سلام خانم مین

-اه خانم کیم.. بالاخره یه روز زود رسیدید

با خنده گفت

ات خندید
-بله بالاخره...

بعد از.گذاشتم یونا داخل مهد کودک
به سمت ماشین‌برگشتم..

جونگکوک کنار دیوار مهد کودک وایساده بود

- به به.. دیدیمتون..

- آقا چندبار بگم‌نمیخوام ببینمت؟

-چرا؟ مرد به این خوشتیپی و ایم خانم زیبا.. نباید باهم باشن؟

دختر با تعجب‌برگشت..

-بله؟؟؟

- من از شما خوشم میاد.. ۲ ماه هست که دخترتون رو میارید اینجا ازتون خوشم اومده.. میشه باهم اوکی باشیم؟

-آقای محترم من بچه دارم

-
دیدگاه ها (۲)

چندشاتی جونگکوکpart6-خب؟ فکر کردی نمیتونم‌پدر شم؟؟ - ولی..- ...

چت ناشناس🤌بچه ها درخواستی ها خیلی زیاده لطفا صبور باشید

چند شاتی جونگکوک،part 4-هف.. خداروشکر اینجا نیستنفس عمیقی از...

چند شاتی جونگکوکpart 3پسر سرشو از شیشه داد پایین..- خانم زیب...

های رمان قبلی که نوشتم چون گفتین بد ادامه نمیدم میخوام یدون...

رمان جیمین ( خیانت) پارت ۲

پارت ۳۷ات: نکنه فهمیده موچی هاشو خوردم خدمتکار دوم از ترس جی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط