چند شاتی جونگکوک
چند شاتی جونگکوک
part 3
پسر سرشو از شیشه داد پایین..
- خانم زیبا... من قصد مزاحمت ندارم.. در ضمن.. خوب نیست همچین خانومی مجرد باشه
-به شما ربط داره؟
-ربط که.. نه.. ولی شاید در آینده داشته باشه.
دختر نفسی تز سر کلافگی کشید
- بس کنید آقای" مثلا" به ظاهر محترم..
- به ظاهر نه؟؟
پسر پوزخند زد..
یه کارت از جیب کتش در آورد..
روی کارت، شماره تماس و اسم پسر نوشته شده بود..
کارت رو از سمت شیشه به سمت ات گرفت..
- جونگکوک هستم.. جئون جونگکوک اینشماره من هست.. خوشحال میشم زنگ بزنید..
لبخند زد
ات اخم کرد..
کارت روگرفت و از اون طرف شیشه به بیرونپرت کرد و بلافاصله ماشینی از روش رد شد و کارت شکست..
دختر با پوزخند به جونگکوک نگاه کرد
-بدرود آقای محترم..
زمزمه کرد و ماشین رو با سرعت زیادی دور کرد..
صدای کشیده شدن لاستیک روی ماشین، و دودی که داخل هوا پخش شد..
باعث شد پسر پوزخند بزنه...
- مبینمتون خانم ناشناس
ات ویو
بالاخره به شرکت کارم رسیدم..
وارد شرکت شدم، داخل شرکت مدلینگ کار میکنم..
شروع کردم به کار کردن..
پرش زمانی به ظهر ساعت ۱...
ات ویو
هف بالاخره تموم شد.
این شیفتم صبح بود.
برم دنبال یونا..
سوار ماشین شدم و به مهدکودک برگشتم.. لحظه ای به فکر فرو رفتم..
اونپسر واقعا جذاب بود.. کاش شمارشو پرت نمیکردم..
اه دختر چیمیگی احمق..
گفت و ماشین رومارک کرد و به سمت مهد کودک رفت
part 3
پسر سرشو از شیشه داد پایین..
- خانم زیبا... من قصد مزاحمت ندارم.. در ضمن.. خوب نیست همچین خانومی مجرد باشه
-به شما ربط داره؟
-ربط که.. نه.. ولی شاید در آینده داشته باشه.
دختر نفسی تز سر کلافگی کشید
- بس کنید آقای" مثلا" به ظاهر محترم..
- به ظاهر نه؟؟
پسر پوزخند زد..
یه کارت از جیب کتش در آورد..
روی کارت، شماره تماس و اسم پسر نوشته شده بود..
کارت رو از سمت شیشه به سمت ات گرفت..
- جونگکوک هستم.. جئون جونگکوک اینشماره من هست.. خوشحال میشم زنگ بزنید..
لبخند زد
ات اخم کرد..
کارت روگرفت و از اون طرف شیشه به بیرونپرت کرد و بلافاصله ماشینی از روش رد شد و کارت شکست..
دختر با پوزخند به جونگکوک نگاه کرد
-بدرود آقای محترم..
زمزمه کرد و ماشین رو با سرعت زیادی دور کرد..
صدای کشیده شدن لاستیک روی ماشین، و دودی که داخل هوا پخش شد..
باعث شد پسر پوزخند بزنه...
- مبینمتون خانم ناشناس
ات ویو
بالاخره به شرکت کارم رسیدم..
وارد شرکت شدم، داخل شرکت مدلینگ کار میکنم..
شروع کردم به کار کردن..
پرش زمانی به ظهر ساعت ۱...
ات ویو
هف بالاخره تموم شد.
این شیفتم صبح بود.
برم دنبال یونا..
سوار ماشین شدم و به مهدکودک برگشتم.. لحظه ای به فکر فرو رفتم..
اونپسر واقعا جذاب بود.. کاش شمارشو پرت نمیکردم..
اه دختر چیمیگی احمق..
گفت و ماشین رومارک کرد و به سمت مهد کودک رفت
- ۱۸.۶k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط