مروارید آبی
مروارید آبی²
Part⁹
=هیچی نگران نباش زخم سطحی بود
+ فقط بلدی دنبال دلیل باشی هوفف
نفسی از کلافگی میده بیرون*
=ببخشید (اروم)
+چی؟
=هیچی خب چمدونت اونه؟
+اره
ویو لوگان
رفتم و هم چمدون خودم و هم چمدون مامانم و ورداشتم و گذاشتم صندوق عقب ماشین
فلش بک توی هواپیما*
ویو لانا
تو این مدت هیچ حرفی بین من و لوگان نزده شده بود واقعا حالم از خودم بهم میخورد که چرا واقعا پنهون کردم اگر اون مسئله واسه من مهم بوده حتما واسه لوگانم مهم بوده خب
چشمام و بستم و به اینده فکر کردم..
یعنی چی میشه؟.. کوک الان داره چیکار میکنه؟.. اگه شرکت جدید زده..پس چرا دیگه دنبال ما نگشت؟.. پس چرا هیچوقت سراغی ازمون نگرفت..؟
با همین فکرا چشمام سنگین شدن و سیاهی...
ویو لوگان
داشتم جلد اول کتاب مامانم و میخوندم
اون دفترچه خاطراتش تا دفتر تموم شد تصمیم گرفت چاپ بشه و خداروشکرم جلد اول داره با موفقیت به فروش میره و مردم دارن جذبش میشن.. مامانم داره جلد دومش و مینویسم خیلی دوست دارم بخونم ولی نمیزاره...
داشتم میخوندم... که یه نگاهی به مادرم کردم خوابش برده بود یعنی اونقدری خسته ای که تا چشمات و رو هم میزاری خوابت میبره؟
یه نفسی دادم بیرون و کتاب و بستم و چشمام و رو هم گذاشتم و سیاهی...
فلش بک فرودگاه*
ویو لانا
هواپیما یه ربعی هست که نشست زمین... بلخره اومدم کشور خودم کشوری که برای بار دوم ازش جدا شدم
ولی یه تفاوتی که هست
این بود که ایندفعه با پسرم.. با تمام عمرم... با زندگیم اومدم...تمام خاطراتم با جونگکوک داره میاد جلو چشمم..
قدم زدن تو پارک... دست تو دست هم.. اون رستوران فاکی.. اخرین دیدار شیش ماه پیشمون.. اخرین بغل بیست سال پیشمون.. همشون با تکون دادن دستی جلو چشمم به خودم اومدم
=....
شرط 30 لایک
120 فالو
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part⁹
=هیچی نگران نباش زخم سطحی بود
+ فقط بلدی دنبال دلیل باشی هوفف
نفسی از کلافگی میده بیرون*
=ببخشید (اروم)
+چی؟
=هیچی خب چمدونت اونه؟
+اره
ویو لوگان
رفتم و هم چمدون خودم و هم چمدون مامانم و ورداشتم و گذاشتم صندوق عقب ماشین
فلش بک توی هواپیما*
ویو لانا
تو این مدت هیچ حرفی بین من و لوگان نزده شده بود واقعا حالم از خودم بهم میخورد که چرا واقعا پنهون کردم اگر اون مسئله واسه من مهم بوده حتما واسه لوگانم مهم بوده خب
چشمام و بستم و به اینده فکر کردم..
یعنی چی میشه؟.. کوک الان داره چیکار میکنه؟.. اگه شرکت جدید زده..پس چرا دیگه دنبال ما نگشت؟.. پس چرا هیچوقت سراغی ازمون نگرفت..؟
با همین فکرا چشمام سنگین شدن و سیاهی...
ویو لوگان
داشتم جلد اول کتاب مامانم و میخوندم
اون دفترچه خاطراتش تا دفتر تموم شد تصمیم گرفت چاپ بشه و خداروشکرم جلد اول داره با موفقیت به فروش میره و مردم دارن جذبش میشن.. مامانم داره جلد دومش و مینویسم خیلی دوست دارم بخونم ولی نمیزاره...
داشتم میخوندم... که یه نگاهی به مادرم کردم خوابش برده بود یعنی اونقدری خسته ای که تا چشمات و رو هم میزاری خوابت میبره؟
یه نفسی دادم بیرون و کتاب و بستم و چشمام و رو هم گذاشتم و سیاهی...
فلش بک فرودگاه*
ویو لانا
هواپیما یه ربعی هست که نشست زمین... بلخره اومدم کشور خودم کشوری که برای بار دوم ازش جدا شدم
ولی یه تفاوتی که هست
این بود که ایندفعه با پسرم.. با تمام عمرم... با زندگیم اومدم...تمام خاطراتم با جونگکوک داره میاد جلو چشمم..
قدم زدن تو پارک... دست تو دست هم.. اون رستوران فاکی.. اخرین دیدار شیش ماه پیشمون.. اخرین بغل بیست سال پیشمون.. همشون با تکون دادن دستی جلو چشمم به خودم اومدم
=....
شرط 30 لایک
120 فالو
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۸.۶k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط