مروارید آبی
مروارید آبی²
Part⁷
ویو لانا
رفتم پایین تو اشپز خونه یه فنجون قهوه واسه خودم ریختم که لوگان با یه لباس تمام مشکیه بیرونی از اتاقش اومد بیرون و داشت میرفت به سمت در عمارت که جلوش و گرفتم
+کجا؟
= قبلنا اینقدر سوال نمیپرسیدی مامان
+ قبلنا هم تو اینقدر حساس نبودی
= خودت و بزار جای من
بعد این همه سال میفهمی بابات تو تصادف نمرده و کشته شده اونم به دست کی؟ به دست عمه اش... بفهمی تو کره اس بعد خودت تویه قاره دیگه
مادرت بهت دروغ گفته چرا؟ چون میترسید
مامان از چی ترسیدی واقعا که این همه مدت یه کلامم بهم راستش و نگفتی؟
من و اوردی تو فرانسه دور از خانواده
تو اون مدتی که باید سایه پدر بالا سرم بود نه تو بودی نه بابا
من حتی الانم نمیدونم اسم بابام چیه کارش چیه مرده اس یا زنده
+پ.. درت اسمش...(مکث) جونگکوکه جئون جونگکوک... همین چند ساعت پیش عموم بهم گفت زنده اس... بقیه سوالاتم از خودش بپرس...
ویو لانا
از جلوی در رفتم کنار تا لوگان بره بیرون
بنظرم یکم تنها باشه هم برای من هم برای خودش خوبه
رفتم تو اشپزخونه و ادامه قهوه امو خوردم و به فردا فکر کردم... به جیمین... به تهیونگ... به یونا... به میا و نامجون... یوجین.. حتما اونا تا الان بچه هاشون بزرگ شدن...
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part⁷
ویو لانا
رفتم پایین تو اشپز خونه یه فنجون قهوه واسه خودم ریختم که لوگان با یه لباس تمام مشکیه بیرونی از اتاقش اومد بیرون و داشت میرفت به سمت در عمارت که جلوش و گرفتم
+کجا؟
= قبلنا اینقدر سوال نمیپرسیدی مامان
+ قبلنا هم تو اینقدر حساس نبودی
= خودت و بزار جای من
بعد این همه سال میفهمی بابات تو تصادف نمرده و کشته شده اونم به دست کی؟ به دست عمه اش... بفهمی تو کره اس بعد خودت تویه قاره دیگه
مادرت بهت دروغ گفته چرا؟ چون میترسید
مامان از چی ترسیدی واقعا که این همه مدت یه کلامم بهم راستش و نگفتی؟
من و اوردی تو فرانسه دور از خانواده
تو اون مدتی که باید سایه پدر بالا سرم بود نه تو بودی نه بابا
من حتی الانم نمیدونم اسم بابام چیه کارش چیه مرده اس یا زنده
+پ.. درت اسمش...(مکث) جونگکوکه جئون جونگکوک... همین چند ساعت پیش عموم بهم گفت زنده اس... بقیه سوالاتم از خودش بپرس...
ویو لانا
از جلوی در رفتم کنار تا لوگان بره بیرون
بنظرم یکم تنها باشه هم برای من هم برای خودش خوبه
رفتم تو اشپزخونه و ادامه قهوه امو خوردم و به فردا فکر کردم... به جیمین... به تهیونگ... به یونا... به میا و نامجون... یوجین.. حتما اونا تا الان بچه هاشون بزرگ شدن...
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۶.۸k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط