Part38
#Part38
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ سام من هیچ وقت بد تورو نخواستم لازم هم نیست به من دروغ بگی میدونم هنوز هم درگیر شیرین هستی فقط باید بهت بگم درست نیست تو شیرین رو از همه چیز دور کردی بعد خودت با یه نفر دیگه ؟
با سرش رو به سمت آشپزخونه اشاره زد، پارمیس تو آشپزخونه بود و متوجه منظورش شدم ولی یاسمن اینارو از کجا میدونست؟
همون لحظه در خونه باز شد و یه مرد خوشتیپ با تیپ رسمی از در اومد داخل
یاسمن و پارمیس رفتند سمتش که صدای امیر خان رو شنیدم
_ خوش اومدی دایی! چه خبرا
تا اومد حرف بزنه چشمش به من افتاد و یکی از ابروهاش رو داد بالا
_ فعلاً که خبرا دست شماست
برگشت سمت پارمیس و عمیق نگاش کرد
_ چه عجب آخرش تونستی این بچه ننه رو بیاری
پارمیس با غیظ نگاهش رو از یاسر گرفت و مغرورانه روشو کرد اون ور
یاسر اومد سمتم و خیلی جنتلمنانه دستش رو دراز کرد سمتم
_ یاسر هستم برادر یاسمن
به احترامش بلند شدم ولی از لفظ بچه ننش اصلاً خوشم نیومد پس خیلی خشک باهاش دست دادم که صدای امیر خان رو شنیدم
_ یاسر اول یه توضیح کوتاه برای سام بده میخوام مطمئن بشم که باهامون همکاری میکنه یا نه!
صلابت این مرد عجیب بود
من نه پدرم آدم با صلابتی بود نه داداشم ولی من میخواستم ابهت داشته باشم میخواستم برای خودم جایگاهی داشته باشم
اصلاً نمیدونستم چرا الان دارم به اینها فکر میکنم ، ولی جالب بود از جمع روبروم اصلاً بدم نیومده بود نه از امیر خان نه از یاسر و نه از یاسمن فقط یکم در مورد پارمیس دچار تردید بودم
نمیدونم همینکه با نقشه به من نزدیک شده بود حس میکردم یه توهین بزرگی به من کرده نمیدونم چرا تو همین چند ساعت حس خوبی که به پارمیس داشتم از بین رفته بود... پارمیس خوب بود و منو میفهمید،
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
_ سام من هیچ وقت بد تورو نخواستم لازم هم نیست به من دروغ بگی میدونم هنوز هم درگیر شیرین هستی فقط باید بهت بگم درست نیست تو شیرین رو از همه چیز دور کردی بعد خودت با یه نفر دیگه ؟
با سرش رو به سمت آشپزخونه اشاره زد، پارمیس تو آشپزخونه بود و متوجه منظورش شدم ولی یاسمن اینارو از کجا میدونست؟
همون لحظه در خونه باز شد و یه مرد خوشتیپ با تیپ رسمی از در اومد داخل
یاسمن و پارمیس رفتند سمتش که صدای امیر خان رو شنیدم
_ خوش اومدی دایی! چه خبرا
تا اومد حرف بزنه چشمش به من افتاد و یکی از ابروهاش رو داد بالا
_ فعلاً که خبرا دست شماست
برگشت سمت پارمیس و عمیق نگاش کرد
_ چه عجب آخرش تونستی این بچه ننه رو بیاری
پارمیس با غیظ نگاهش رو از یاسر گرفت و مغرورانه روشو کرد اون ور
یاسر اومد سمتم و خیلی جنتلمنانه دستش رو دراز کرد سمتم
_ یاسر هستم برادر یاسمن
به احترامش بلند شدم ولی از لفظ بچه ننش اصلاً خوشم نیومد پس خیلی خشک باهاش دست دادم که صدای امیر خان رو شنیدم
_ یاسر اول یه توضیح کوتاه برای سام بده میخوام مطمئن بشم که باهامون همکاری میکنه یا نه!
صلابت این مرد عجیب بود
من نه پدرم آدم با صلابتی بود نه داداشم ولی من میخواستم ابهت داشته باشم میخواستم برای خودم جایگاهی داشته باشم
اصلاً نمیدونستم چرا الان دارم به اینها فکر میکنم ، ولی جالب بود از جمع روبروم اصلاً بدم نیومده بود نه از امیر خان نه از یاسر و نه از یاسمن فقط یکم در مورد پارمیس دچار تردید بودم
نمیدونم همینکه با نقشه به من نزدیک شده بود حس میکردم یه توهین بزرگی به من کرده نمیدونم چرا تو همین چند ساعت حس خوبی که به پارمیس داشتم از بین رفته بود... پارمیس خوب بود و منو میفهمید،
۳.۵k
۲۰ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.