پارت چهل و دوم....
#پارت چهل و دوم....
#جانان
کامین: چرا وایسادی جانان بیا بشین دیگه ...
من :....
چیزی نگفتم و مردد به کارن نگاه کردم که سنگینی نگاهم رو حس کرد و کمی نگاهم کرد و بعد آروم گفت:
بیا بشین رنگ به رو نداری...منم اصلا حوصله نعش کشی ندارم ....
خیلی بهم بر خورد و بغضم گرفت ولی چون گشنم بود سریع نشستم و منتظر موندم اول کارن بکشه....که کامین گفت:
بشقابت رو بده واست بکشم...
من: نه ممنون آقا شما اول واسه خودتون بکشید من میکشم خودم.....
کارن رو به کامین گفت:
تو نمیخواد نگران اون باشی خودش دست داره...بعدش اون یه خدمتکاره همین که سر میز نشسته خودش خیلیه....
بغضم گرفت و اشک تو چشمام جمع شد...واسه چی اینجوری میکنه من که نخواستم خدمتکار باشم..چیزی نگفتم و سرم و انداختم پایین...
کامین: داداش این چه حرفیه ...و بعدش خم شدو بشقابم و برداشت و واسم کشید و برای خودشم کشید و بعدش نشست...
دیگه اشتهام کور شده بود داشتم با غذام بازی میکردم و تو فکر بودم که کارن بلند شد نگاهم به سمتش رفت وا این چرا این قدر زود بلند شد این که چیزی نخورد...
سوالی نگاش کردم که تشکری زیر لب گفت که به زور به گوشم رسید و رفت....
واسه چی تشکر کرد این که چیزی نخورده...نگاهی به بشقابش کردم وا این که خورده ....واسه چی من متوجه نشدم...
کامین با رفتن کارن گفت: ناراحت نباش از دستش اون همیشه با زنا این جوری رفتار میکنه...کلا مدلش این جوریه...
ناراحت نباش حالا یه چی بخور که من ظرف ها رو بشورم....
من که با حرف کامین اشتهام برگشته بود با اشتیاق غذام رو خوردم....بعد از تموم کردنم منو کامین میز رو جمع کردی و ظرف ها رو با هم تو ماشین گذاشتیم که بشوره....
من: شما چه قدر ظرف شستین...خسته نباشیددلاور....
کامین : همین هم خودش کلی کار بود دیگه حالا یه قهوه درست میکنی واقعا نیاز دارم ....
بعد از حرفش سرش رو کج کرد و قیافه مظلومی به خودش گرفت که خندم گرفت هولش دادم سمت سالن و بهش گفتم : باشه بابا بیا برو من واست درست کنم....نمیخواد خودت رواز این که هستی زشت تر کنی....
با اول جملم خندید که با ادامه خنده رو لبش ماسید...خخخخ
چه حالی میده حالگیری....
کامین: که من زشتم دیگه.....باشه اگه من زشتم خودت رو چی میگی با اون چشم های تا به تا..خخخخ
من : هههههه.خندیدم حسود خان
کامین: من...حسود واسه چی....
من : من خاصم اقا تو نیستی...هاهاهاها....
کامین: بیا برو این که تو توی بدنت یه چیز کمه چیش خوبه....
من : ببین من کمبود بدنم هم چیز های خاص هستن و متفاوت...
کامین سری تکون داد و به طرف نشیمن رفت...منم رفتم که قهوه درست کنم...
بعد از اماده شدن قهوه به سمت سالن رفتم کامین داشت فیلم میدید فنجون روگذاشتم رو عسلی کنارش و واسه خودم هم برداشتم و بین دستام گرفتمش ..که کامین تلوزیون رو خاموش کرد وقهوه روبرداشت و گفت:......
#جانان
کامین: چرا وایسادی جانان بیا بشین دیگه ...
من :....
چیزی نگفتم و مردد به کارن نگاه کردم که سنگینی نگاهم رو حس کرد و کمی نگاهم کرد و بعد آروم گفت:
بیا بشین رنگ به رو نداری...منم اصلا حوصله نعش کشی ندارم ....
خیلی بهم بر خورد و بغضم گرفت ولی چون گشنم بود سریع نشستم و منتظر موندم اول کارن بکشه....که کامین گفت:
بشقابت رو بده واست بکشم...
من: نه ممنون آقا شما اول واسه خودتون بکشید من میکشم خودم.....
کارن رو به کامین گفت:
تو نمیخواد نگران اون باشی خودش دست داره...بعدش اون یه خدمتکاره همین که سر میز نشسته خودش خیلیه....
بغضم گرفت و اشک تو چشمام جمع شد...واسه چی اینجوری میکنه من که نخواستم خدمتکار باشم..چیزی نگفتم و سرم و انداختم پایین...
کامین: داداش این چه حرفیه ...و بعدش خم شدو بشقابم و برداشت و واسم کشید و برای خودشم کشید و بعدش نشست...
دیگه اشتهام کور شده بود داشتم با غذام بازی میکردم و تو فکر بودم که کارن بلند شد نگاهم به سمتش رفت وا این چرا این قدر زود بلند شد این که چیزی نخورد...
سوالی نگاش کردم که تشکری زیر لب گفت که به زور به گوشم رسید و رفت....
واسه چی تشکر کرد این که چیزی نخورده...نگاهی به بشقابش کردم وا این که خورده ....واسه چی من متوجه نشدم...
کامین با رفتن کارن گفت: ناراحت نباش از دستش اون همیشه با زنا این جوری رفتار میکنه...کلا مدلش این جوریه...
ناراحت نباش حالا یه چی بخور که من ظرف ها رو بشورم....
من که با حرف کامین اشتهام برگشته بود با اشتیاق غذام رو خوردم....بعد از تموم کردنم منو کامین میز رو جمع کردی و ظرف ها رو با هم تو ماشین گذاشتیم که بشوره....
من: شما چه قدر ظرف شستین...خسته نباشیددلاور....
کامین : همین هم خودش کلی کار بود دیگه حالا یه قهوه درست میکنی واقعا نیاز دارم ....
بعد از حرفش سرش رو کج کرد و قیافه مظلومی به خودش گرفت که خندم گرفت هولش دادم سمت سالن و بهش گفتم : باشه بابا بیا برو من واست درست کنم....نمیخواد خودت رواز این که هستی زشت تر کنی....
با اول جملم خندید که با ادامه خنده رو لبش ماسید...خخخخ
چه حالی میده حالگیری....
کامین: که من زشتم دیگه.....باشه اگه من زشتم خودت رو چی میگی با اون چشم های تا به تا..خخخخ
من : هههههه.خندیدم حسود خان
کامین: من...حسود واسه چی....
من : من خاصم اقا تو نیستی...هاهاهاها....
کامین: بیا برو این که تو توی بدنت یه چیز کمه چیش خوبه....
من : ببین من کمبود بدنم هم چیز های خاص هستن و متفاوت...
کامین سری تکون داد و به طرف نشیمن رفت...منم رفتم که قهوه درست کنم...
بعد از اماده شدن قهوه به سمت سالن رفتم کامین داشت فیلم میدید فنجون روگذاشتم رو عسلی کنارش و واسه خودم هم برداشتم و بین دستام گرفتمش ..که کامین تلوزیون رو خاموش کرد وقهوه روبرداشت و گفت:......
۶.۹k
۱۷ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.