پارت چهل و سوم.....
#پارت چهل و سوم.....
#جانان..
کامین: واقعا ممنون واسه قهوه....امممم..میگم جانان چه طوری تو رو کارن اجازه داد که بیای عمارت ....اخه اون به هیچ زنی اجازه نمی داد.....میشه میپرسم که خانوادت کجان که تو اینجا میمونی..چیزی نمیگن که پیش دو تا پسر باشی..
من واقعا نمی دونستم چی باید جوابش رو بدم کارن گفته بود که من نباید چیزی بگم به خاطر همین گفتم:
من خانواده ام نیستن.....من مجبورم....
سرم رو انداختم پایین نمی دونستم چی بگم که انگار کامین متوجه حال خرابم شد که با شوخی گفت:
ولی خودموونیما تو هم چه حالی میکنی با دوتا پسر خوشگل تو یه خونه زندگی میکنی....خخخخخ....
من: ارع این قدر حال میده مخصوصا این که یکی از اون ها دوست داره سر به تنم نباشه....
کامین: اونو ول کن همیشه این طوریه ....من که واقعا خوشحالم که اینجایی دیگه داشتم میمردم تنهایی...از وقتی کارین ازدواج کرده منم تنها شدم....تنهایی حال نمیده شیطونی ...ولی خوبه تو پایه ای..
من: واقعا تو چطوری این جا تا حالا سر کردی ادم حوصلش سر میره....امممم ...میگم تو عکسی از کارین خانم نداری....من فضولیم گرفته....
بعدم هم سرم رو انداختم پایین....
کامین تک خنده ای کرد و گفت بیا اینجا بغل من بشین بهت نشون بدن و بد گوشیش رو در اورد سریع از جا بلند شدم و بغلش نشستم و سرم رو کردم تو گوشیش....
کامین گوشی رو بهم دادگفت بیا این کارین قل سوم ما ..
واقعا خوشگل بود ....
من : واقعا خیلی خوشگله ابجیتون....
کامین : این رو جلو خودش نگی ها خیلی پرو میشه...
من خندیدم و دوباره به عکس نگاه کردم یهو دستم خورد و عکس رد شد ...و عکس کامین با یه دختر دیگه که تو بغلش بود و میخندین بود.....همین که عکس رو کامین دید سریع گوشی رو از دستم گرفت....و گذاشت تو جیبش....
کامین: چیزه....اممم...
من : خخخخ دیوونه چرا هول میکنی مگه من کارنم که ازم میترسی....حالا بگو ببینم این حوری بغلی کی بود پیشت....
کامین اول سرش رو انداخت پایین و با خجالت که ازش بعید بود گفت: این حوری که میگی کسی که....
آخی ای جانم ....اقا عاشق تشریف داره....ای جانم...چه خجالتی میکشه بچم....
من: نمی خواد چیزی بگی داداشی....فهمیدم قضیه رو مبارک باشه...
کامین: ای جان داداشی....واقعا ممنون که لایق دونستی....بعد ولی چی مبارکه....؟
من : اولن من تک فرزندم و آرزو داشتم داداشی داشته باشم...بعدم عاشقی تو مبارکه ....😄
کامین: ممنون واقعا ....منم از حالا دو تا اجی دارم...اینم خیلی خوبه....
من : حالا بدو اطلاعات بده که مردم از فضولی .....فک کنم به اندازه کافی تو رو اون حیوون خاکستری نزدیک کرده باشم که بهم اطلاعات بدی.....😀 😀 😀
کامین خیز برداشت سمتم که سریع فرار کردم....حالا من بدو کامین بدو
کامین : وایسا جانان حالا منو خر فرض میکنی؟؟؟؟....
منم همین طوری که میخندیدم به عقب برگشتم که ......
#جانان..
کامین: واقعا ممنون واسه قهوه....امممم..میگم جانان چه طوری تو رو کارن اجازه داد که بیای عمارت ....اخه اون به هیچ زنی اجازه نمی داد.....میشه میپرسم که خانوادت کجان که تو اینجا میمونی..چیزی نمیگن که پیش دو تا پسر باشی..
من واقعا نمی دونستم چی باید جوابش رو بدم کارن گفته بود که من نباید چیزی بگم به خاطر همین گفتم:
من خانواده ام نیستن.....من مجبورم....
سرم رو انداختم پایین نمی دونستم چی بگم که انگار کامین متوجه حال خرابم شد که با شوخی گفت:
ولی خودموونیما تو هم چه حالی میکنی با دوتا پسر خوشگل تو یه خونه زندگی میکنی....خخخخخ....
من: ارع این قدر حال میده مخصوصا این که یکی از اون ها دوست داره سر به تنم نباشه....
کامین: اونو ول کن همیشه این طوریه ....من که واقعا خوشحالم که اینجایی دیگه داشتم میمردم تنهایی...از وقتی کارین ازدواج کرده منم تنها شدم....تنهایی حال نمیده شیطونی ...ولی خوبه تو پایه ای..
من: واقعا تو چطوری این جا تا حالا سر کردی ادم حوصلش سر میره....امممم ...میگم تو عکسی از کارین خانم نداری....من فضولیم گرفته....
بعدم هم سرم رو انداختم پایین....
کامین تک خنده ای کرد و گفت بیا اینجا بغل من بشین بهت نشون بدن و بد گوشیش رو در اورد سریع از جا بلند شدم و بغلش نشستم و سرم رو کردم تو گوشیش....
کامین گوشی رو بهم دادگفت بیا این کارین قل سوم ما ..
واقعا خوشگل بود ....
من : واقعا خیلی خوشگله ابجیتون....
کامین : این رو جلو خودش نگی ها خیلی پرو میشه...
من خندیدم و دوباره به عکس نگاه کردم یهو دستم خورد و عکس رد شد ...و عکس کامین با یه دختر دیگه که تو بغلش بود و میخندین بود.....همین که عکس رو کامین دید سریع گوشی رو از دستم گرفت....و گذاشت تو جیبش....
کامین: چیزه....اممم...
من : خخخخ دیوونه چرا هول میکنی مگه من کارنم که ازم میترسی....حالا بگو ببینم این حوری بغلی کی بود پیشت....
کامین اول سرش رو انداخت پایین و با خجالت که ازش بعید بود گفت: این حوری که میگی کسی که....
آخی ای جانم ....اقا عاشق تشریف داره....ای جانم...چه خجالتی میکشه بچم....
من: نمی خواد چیزی بگی داداشی....فهمیدم قضیه رو مبارک باشه...
کامین: ای جان داداشی....واقعا ممنون که لایق دونستی....بعد ولی چی مبارکه....؟
من : اولن من تک فرزندم و آرزو داشتم داداشی داشته باشم...بعدم عاشقی تو مبارکه ....😄
کامین: ممنون واقعا ....منم از حالا دو تا اجی دارم...اینم خیلی خوبه....
من : حالا بدو اطلاعات بده که مردم از فضولی .....فک کنم به اندازه کافی تو رو اون حیوون خاکستری نزدیک کرده باشم که بهم اطلاعات بدی.....😀 😀 😀
کامین خیز برداشت سمتم که سریع فرار کردم....حالا من بدو کامین بدو
کامین : وایسا جانان حالا منو خر فرض میکنی؟؟؟؟....
منم همین طوری که میخندیدم به عقب برگشتم که ......
۸.۶k
۱۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.