اهوی من
اهوی من
پارت ۱۰
بعد از خرید ها ما رفتیم خونه لباس هامون عوض کردیم رفتیم محضر،ولی من نمخواستم ارسلان هنوز پیدا نشده بود عمه ام حالش خیلی بد بود منم ک گیج بودم
ما رفتیم محضر روصندلی نشستم عاقد امد داشت خطبه رو میخوند
"خانوم اهو رستمی شما رو میتونم به عقد دائمی وهمیشگی اقای اراد حیدری دربیارم؟
(الان عاقد برای بار سوم پرسیده)
اهو:بااجازه پدرمادرم و بزرگ ترها بله
بعد بله گفتنم اراد یک نفس عمیق کشید
ما از محضر امدیم بیرون اراد دستمو گرفته بود
اراد:خب من میتونم با اهو برم ویلامون خودمون تنها
بابااهو:اخه تنها نمیشه
مامان اراد:بزارین برن جونن میخوان تنها باشن برین بچها یک چشمک به اراد زد
ارمان:میتونم یک لحظه تنها با خواهرم صحبت کنم
اراد:اره چرا ک نه فقط زود ک بریم هوا تاریک نشه
ارمان دستمو گرفت برد اون ورتر
اهو:چیشده ارمان
ارمان:ارسلان پیدا شده ولی حالش خوب نیست
اهو:خب اینک خوبه بیا منو ببر پیشش
ارمان:نه خوب نیست،تو وضعیش نبینیش خیلی بهتره برو تو با شوهرت ویلاش بعد ک برگشتی خودم میبرمت
اهو:ولی من میخوام بیبینمش
ارمان:نه فقط میخواستم بگم از نگران دربیایی،اهو ارسلان
اهو:ارسلان چیی چیشده بگو
ارمان:هیچی برو دورت بگردم مراقب خودت باش
ابجیمو بوس کردم رفت نباید بهش میگفتم ک ارسلان مثل دیونه هاشده
بااراد سوار ماشین شدیم یک نیم ساعت بود ک راه افتادی بودیم ک
از تویی داشبورد بهم یک ابمیوه و شکلات داد منم گشنم بود خوردم وقتی خوردم سرم گیج رفت بیهوش شدم دیگ نفهمیدم چیشد...........
پارت ۱۰
بعد از خرید ها ما رفتیم خونه لباس هامون عوض کردیم رفتیم محضر،ولی من نمخواستم ارسلان هنوز پیدا نشده بود عمه ام حالش خیلی بد بود منم ک گیج بودم
ما رفتیم محضر روصندلی نشستم عاقد امد داشت خطبه رو میخوند
"خانوم اهو رستمی شما رو میتونم به عقد دائمی وهمیشگی اقای اراد حیدری دربیارم؟
(الان عاقد برای بار سوم پرسیده)
اهو:بااجازه پدرمادرم و بزرگ ترها بله
بعد بله گفتنم اراد یک نفس عمیق کشید
ما از محضر امدیم بیرون اراد دستمو گرفته بود
اراد:خب من میتونم با اهو برم ویلامون خودمون تنها
بابااهو:اخه تنها نمیشه
مامان اراد:بزارین برن جونن میخوان تنها باشن برین بچها یک چشمک به اراد زد
ارمان:میتونم یک لحظه تنها با خواهرم صحبت کنم
اراد:اره چرا ک نه فقط زود ک بریم هوا تاریک نشه
ارمان دستمو گرفت برد اون ورتر
اهو:چیشده ارمان
ارمان:ارسلان پیدا شده ولی حالش خوب نیست
اهو:خب اینک خوبه بیا منو ببر پیشش
ارمان:نه خوب نیست،تو وضعیش نبینیش خیلی بهتره برو تو با شوهرت ویلاش بعد ک برگشتی خودم میبرمت
اهو:ولی من میخوام بیبینمش
ارمان:نه فقط میخواستم بگم از نگران دربیایی،اهو ارسلان
اهو:ارسلان چیی چیشده بگو
ارمان:هیچی برو دورت بگردم مراقب خودت باش
ابجیمو بوس کردم رفت نباید بهش میگفتم ک ارسلان مثل دیونه هاشده
بااراد سوار ماشین شدیم یک نیم ساعت بود ک راه افتادی بودیم ک
از تویی داشبورد بهم یک ابمیوه و شکلات داد منم گشنم بود خوردم وقتی خوردم سرم گیج رفت بیهوش شدم دیگ نفهمیدم چیشد...........
۳.۴k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.