فیک
#فیک
ارباب جوان من ₚₐᵣₜₑ₃
نگام به لباش بود که گزاشتم زمین
_ هویی داشتی به چی فکر میکردی؟
+به هیچی تو داشتی به چی فک میکردی که اومدی تو حلقم
_من به هیچی
داشتیم حرف میزدیم که خدمتکارا پیدامون کردن
(علامت خدمتکار ~)
~ارباب شما اینجا چکار میکنید میدونی چقد دنبالتون میگشتیم جشن داره تموم میشه ملکه خیلی از دستتون عصبانی هستند
_باشه حالا انقد شلوغش نکن
_بریم (روبه ات)
+باشه
_(تقریبا یه ربع دیگه جشن تموم میشه اصن حوصله ی اون دختره ی لوس رو ندارم کنار مادرم نشستم)
(علامت مادر کوک*)
*کجابودی تاالان؟
_پیش یکی از دوستام بودم
*میتونستی بعد جشن بری
_خب حالا دیگه گذشته
*اگه مردم پشت سرت حرف بزنن چی
_نمیزنن
*پسره ی لجباز
_مرسی
*هوففف بعد جشن بیا اتاقم کارت دارم
_چشم
(یک ربع بعد)
_(خیلی خسته بودم امروز بنظرم هم خوب بود هم کسل کننده دلم میخواست بخوابم یادم افتاد که مادرم کارم داشت رفتم وبه خدمتکارش گفتم تا بگه که من اومدم و مادرم اجازه داد بیام داخل اتاق وقتی اومدم اتاق چشم به اون یوری لوس رومخ افتاد اه اخه چرا اون باید اینجا باشه)
_کارم داشتید
*بشین
_چشم
*خب میدونی که قرار بود 15 سالگیت ازدواج کنی
+خب؟
*چیزی نمونده به 15 سالگیت پس بنظرم بهتره هرچه زودتر ازدواج کنی
+مگه مسابقس؟ تازه 15 سالگی هم خیلی زوده
*حرف نزن تا دوماه دیگه ترتیب میدم که ازدواج کنی
_ولی مادر من هنوز دختر موردعلاقمو پیدا نکردم
*ولی من بهترین دخترو واست انتخاب کردم
_میشه اونوقت بگی کی؟
*کنارت نشسته پسرم(اشاره به یوری)
_(میدونستم اینو میگه اهی کشیدم و گفتم)
_من قصد ازدواج ندارم
*ولی کوکک
_من فعلا نمیخوام تشکیل خانواده بدم
_حالا هم من میرم
*اصلا نگران نباش عروس قشنگم اون دوست داره ولی خب یکم مغروره
$بله(با خنده)
_مامان یوری دختر عمومه و هیچوقت قرار نیست زنم شه
*یاااااا پسره ی....
_واقعا دیگه از دست مامانم خسته شدم اَه
بچه ها دهنم سرویس شد لطفا حمایتم کنید
دوساعت داشتم مینوشتم اخرم دستم خورد پاک شد دوباره از اول نوشتم اگه حمایتا کم باشه دیگه ادامه نمیدم🤷🏻♀️
اگه بد مینویسم بهم بگید
اگه تونستم روزهایی که فیک میزارم دوپارت میزارم
ارباب جوان من ₚₐᵣₜₑ₃
نگام به لباش بود که گزاشتم زمین
_ هویی داشتی به چی فکر میکردی؟
+به هیچی تو داشتی به چی فک میکردی که اومدی تو حلقم
_من به هیچی
داشتیم حرف میزدیم که خدمتکارا پیدامون کردن
(علامت خدمتکار ~)
~ارباب شما اینجا چکار میکنید میدونی چقد دنبالتون میگشتیم جشن داره تموم میشه ملکه خیلی از دستتون عصبانی هستند
_باشه حالا انقد شلوغش نکن
_بریم (روبه ات)
+باشه
_(تقریبا یه ربع دیگه جشن تموم میشه اصن حوصله ی اون دختره ی لوس رو ندارم کنار مادرم نشستم)
(علامت مادر کوک*)
*کجابودی تاالان؟
_پیش یکی از دوستام بودم
*میتونستی بعد جشن بری
_خب حالا دیگه گذشته
*اگه مردم پشت سرت حرف بزنن چی
_نمیزنن
*پسره ی لجباز
_مرسی
*هوففف بعد جشن بیا اتاقم کارت دارم
_چشم
(یک ربع بعد)
_(خیلی خسته بودم امروز بنظرم هم خوب بود هم کسل کننده دلم میخواست بخوابم یادم افتاد که مادرم کارم داشت رفتم وبه خدمتکارش گفتم تا بگه که من اومدم و مادرم اجازه داد بیام داخل اتاق وقتی اومدم اتاق چشم به اون یوری لوس رومخ افتاد اه اخه چرا اون باید اینجا باشه)
_کارم داشتید
*بشین
_چشم
*خب میدونی که قرار بود 15 سالگیت ازدواج کنی
+خب؟
*چیزی نمونده به 15 سالگیت پس بنظرم بهتره هرچه زودتر ازدواج کنی
+مگه مسابقس؟ تازه 15 سالگی هم خیلی زوده
*حرف نزن تا دوماه دیگه ترتیب میدم که ازدواج کنی
_ولی مادر من هنوز دختر موردعلاقمو پیدا نکردم
*ولی من بهترین دخترو واست انتخاب کردم
_میشه اونوقت بگی کی؟
*کنارت نشسته پسرم(اشاره به یوری)
_(میدونستم اینو میگه اهی کشیدم و گفتم)
_من قصد ازدواج ندارم
*ولی کوکک
_من فعلا نمیخوام تشکیل خانواده بدم
_حالا هم من میرم
*اصلا نگران نباش عروس قشنگم اون دوست داره ولی خب یکم مغروره
$بله(با خنده)
_مامان یوری دختر عمومه و هیچوقت قرار نیست زنم شه
*یاااااا پسره ی....
_واقعا دیگه از دست مامانم خسته شدم اَه
بچه ها دهنم سرویس شد لطفا حمایتم کنید
دوساعت داشتم مینوشتم اخرم دستم خورد پاک شد دوباره از اول نوشتم اگه حمایتا کم باشه دیگه ادامه نمیدم🤷🏻♀️
اگه بد مینویسم بهم بگید
اگه تونستم روزهایی که فیک میزارم دوپارت میزارم
۴.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.