فیک
#فیک
ارباب جوان من ₚₐᵣₜ₂
نزدیک بود بیوفتم که جونکوک دستمو گرفت
_انقد تکون نخور میوفتی
کمک من میترسمم(گریه)
_اروم الان پیدامون میکنن خب بیا بالا من دستتو گرفتم
باشه
کمی بعد
ملکه انگار نگرانت بود چرا قایم شدی مگه عروسی برادرت نیست؟
_خب میدونی اونجا دختر عموم هست ازش خیلی بدم میاد دختره ی لوس رومخ همش بهم میچسپه خانوادمون قرار گزاشتن من وقتی 15 سالم شد باهاش ازدواج کنم ولی من قصد ازدواج ندارم نمیخوام ازدواج کنم
الان چندسالته؟
_13 سالمه
خب چرا نمیخوای ازدواج کنی؟
_چون از دخترا خوشم نمیاد
(محکم زدم به بازوش)
یااا منم از تو خوشم نمیاد پسره ی....
_الان چه گفتی تو چطور جرعت میکنی بامن اینشکلی حرف بزنی نکنه از جونت سیر شدی هاا
دلم میخواد اینشکلی حرف بزنم تو یه پسر مغرورو رو مخ هستی
_هه دختر شجاعی هستی یاشایدم از جونت سیر شدی
خب....
نمیدونم واقعا چطور جرعت کردم اینشکلی باهاش حرف بزنم واییی ممکنه الان بخاطر حرفایی که بهش زدن منو بکشن دیدم جونکوک از درخت پرید پایین منم میخواستم بیام پایین ولی ارتفاعش زیاد بود من از ارتفاع میترسم
صبر کن ببینم تو که نمیخوای منو اینجوری ول کنی ها؟
_دختره ی احمق خودت بیا پایین بمنچه
تروخدا کمکم کن من از ارتفاع میترسم(گریه)
_مثل اینکه یادت رفته تا چندیقه پیش داشتی چی بهم میگفتی
+ من من معذرت میخوام لطفا ببخشینم من مستحق مرگم ولی نمیخوام اینشکلی بمیرم لطفا کمکم کنید ارباب جوان
_هه ارباب جوان خوب بلدی زبون بریزی از اونجایی که من خیلی مهربونم کمکت میکنم.
خب خودم بهش گفتم بیاد بالای درخت پس تقصیر خودمه باید کمکش کنم
+الان باید چیکار کنیم ارباب جوان من میترسم(گریه)
_بپر
+چ چی؟
_گفتم بپر
+ولی ارباب
_بهم اعتماد کن
چشامو بستمو خودمو پرت کردم که افتادم بغلش چشامو باز کردم دیدم تو بغلشم به چشمای هم نگاه کردیم صورتشو نزدیک صورتم نگام به لباش بود که......
خب هنوز به شرایط نرسونده بودین ولی دلم نیومدپارت بعدو نزارم
میدونم بد شوده ببخشید لطفاا🥹🥹
5لایک
5فالو
3کامنت
🥺🥹
ارباب جوان من ₚₐᵣₜ₂
نزدیک بود بیوفتم که جونکوک دستمو گرفت
_انقد تکون نخور میوفتی
کمک من میترسمم(گریه)
_اروم الان پیدامون میکنن خب بیا بالا من دستتو گرفتم
باشه
کمی بعد
ملکه انگار نگرانت بود چرا قایم شدی مگه عروسی برادرت نیست؟
_خب میدونی اونجا دختر عموم هست ازش خیلی بدم میاد دختره ی لوس رومخ همش بهم میچسپه خانوادمون قرار گزاشتن من وقتی 15 سالم شد باهاش ازدواج کنم ولی من قصد ازدواج ندارم نمیخوام ازدواج کنم
الان چندسالته؟
_13 سالمه
خب چرا نمیخوای ازدواج کنی؟
_چون از دخترا خوشم نمیاد
(محکم زدم به بازوش)
یااا منم از تو خوشم نمیاد پسره ی....
_الان چه گفتی تو چطور جرعت میکنی بامن اینشکلی حرف بزنی نکنه از جونت سیر شدی هاا
دلم میخواد اینشکلی حرف بزنم تو یه پسر مغرورو رو مخ هستی
_هه دختر شجاعی هستی یاشایدم از جونت سیر شدی
خب....
نمیدونم واقعا چطور جرعت کردم اینشکلی باهاش حرف بزنم واییی ممکنه الان بخاطر حرفایی که بهش زدن منو بکشن دیدم جونکوک از درخت پرید پایین منم میخواستم بیام پایین ولی ارتفاعش زیاد بود من از ارتفاع میترسم
صبر کن ببینم تو که نمیخوای منو اینجوری ول کنی ها؟
_دختره ی احمق خودت بیا پایین بمنچه
تروخدا کمکم کن من از ارتفاع میترسم(گریه)
_مثل اینکه یادت رفته تا چندیقه پیش داشتی چی بهم میگفتی
+ من من معذرت میخوام لطفا ببخشینم من مستحق مرگم ولی نمیخوام اینشکلی بمیرم لطفا کمکم کنید ارباب جوان
_هه ارباب جوان خوب بلدی زبون بریزی از اونجایی که من خیلی مهربونم کمکت میکنم.
خب خودم بهش گفتم بیاد بالای درخت پس تقصیر خودمه باید کمکش کنم
+الان باید چیکار کنیم ارباب جوان من میترسم(گریه)
_بپر
+چ چی؟
_گفتم بپر
+ولی ارباب
_بهم اعتماد کن
چشامو بستمو خودمو پرت کردم که افتادم بغلش چشامو باز کردم دیدم تو بغلشم به چشمای هم نگاه کردیم صورتشو نزدیک صورتم نگام به لباش بود که......
خب هنوز به شرایط نرسونده بودین ولی دلم نیومدپارت بعدو نزارم
میدونم بد شوده ببخشید لطفاا🥹🥹
5لایک
5فالو
3کامنت
🥺🥹
۴.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.