True love پارت ۶
پارت ۶ :
جونگ کوک ویو:
همین فکرا ذهنم و درگیر کرده بود که نفهمیدم چجوری رسیدم به چادر
نیلا:جونگ کوک کجا بودین؟چرا انقدر دیر کردین؟لارا چی شده؟اتفاقی افتاده؟
جونگ کوک: آروم باش بابا نفس بگیر ... نه چیزیش نیست وسط راه که داشتیم میومدیم پاش پیچ خورد الانم که خوابه
نیلا:هوففففففففف مردم از نگرانی
جونگ کوک:خب دیگه تو امشب برو پیش تهیونگ بخواب منم پیش لارا میمونم
ویو نیلا:
راستش از اینکه جونگ کوک گفت من پیش تهیونگ بخوابم خیلی خیلی خیلی خوشحال بودم
ولی خب از یک طرفم نمیتونستم لارا رو تنها بزارم
نیلا : نخیر ... نمیشه
جونگ کوک :یعنی چی نمیشه . میگم امشب برو پیش تهیونگ من پیش لارا میمونم
جونگ کوک ویو:
تهیونگ بهم گفته بود که از نیلا خوشش اومده . برای همین من گفتم که بره پیش تهیونگ بمونه امشب رو
وقتی این جرف و زدم احساس کردم تهیونگ خیلی خوشحال شد
جونگ کوک : خب دیگه برین برین الان لارا بیدار میشه تهیونگ برو نیلا رو هم ببر«چشمک»
تهیونگ آره دیگه نیلا راست میگه بیا بریمممممم
بعد تهیونگ نیلا رو برد
خندم گرفته بود . این دو تا خیلی باحال بودن
آروم به سمت چادر رفتم و لارا رو خوابوندم سر جاش
پاش باد کرده بود آخی فکر کنم حیلی درد داشت
رفتم جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و از توش باند رو برداشتم
آروم کفشش رو در آوردم و پاش رو باند پیچی میکردم
لارا ویو:
با حس اینکه یکی داره دست به پام میزنه چشمام و باز کردم اول فکر کردم نیلاس اما بعد دیدم جونگ کوکه
جونگ کوک : اوه لارا بیدار شدی؟
لارا: آره.... تو چرا نرفتی بخوابی؟
جونگ کوک : امشب قرار شد من و نیلا جامون و عوض کنیم . امش من پیش تو میمونم و نیلا پیش تهیونگ. خب حالا پات بهتره؟
لارا:آهان... آره....آ...آره بهترم
جونگ کوک:خوبه«لبخند»
جونگ کوک :صبر کن الان تموم میشه
لارا باشه
لارا ویو:
جونگ کوک داشت پامو باند پیچی میکرد.... نمیدونم چرا احساس میکردم الانه که قلبم از سینم بزنه بیرون
واقعا از نیم رخ خیلی قشنگ بود
عه نه بابا چی میگی تو دختر اون فقط دوسته توعه
داشتم به این چیزا فکر میکردم که با صداش به خودم اومدم
جونگ کوک:خب تموم شد بخوابیم
لارا:آره ممنونم
جونگ کوک خواهش میکنم.... شب بخیر
لارا: شب بخیر
کم کم چشمامون گرم شد که به خواب رفتیم
جونگ کوک ویو:
صبح از خواب بیدار شدم که دیدم.....
جونگ کوک ویو:
همین فکرا ذهنم و درگیر کرده بود که نفهمیدم چجوری رسیدم به چادر
نیلا:جونگ کوک کجا بودین؟چرا انقدر دیر کردین؟لارا چی شده؟اتفاقی افتاده؟
جونگ کوک: آروم باش بابا نفس بگیر ... نه چیزیش نیست وسط راه که داشتیم میومدیم پاش پیچ خورد الانم که خوابه
نیلا:هوففففففففف مردم از نگرانی
جونگ کوک:خب دیگه تو امشب برو پیش تهیونگ بخواب منم پیش لارا میمونم
ویو نیلا:
راستش از اینکه جونگ کوک گفت من پیش تهیونگ بخوابم خیلی خیلی خیلی خوشحال بودم
ولی خب از یک طرفم نمیتونستم لارا رو تنها بزارم
نیلا : نخیر ... نمیشه
جونگ کوک :یعنی چی نمیشه . میگم امشب برو پیش تهیونگ من پیش لارا میمونم
جونگ کوک ویو:
تهیونگ بهم گفته بود که از نیلا خوشش اومده . برای همین من گفتم که بره پیش تهیونگ بمونه امشب رو
وقتی این جرف و زدم احساس کردم تهیونگ خیلی خوشحال شد
جونگ کوک : خب دیگه برین برین الان لارا بیدار میشه تهیونگ برو نیلا رو هم ببر«چشمک»
تهیونگ آره دیگه نیلا راست میگه بیا بریمممممم
بعد تهیونگ نیلا رو برد
خندم گرفته بود . این دو تا خیلی باحال بودن
آروم به سمت چادر رفتم و لارا رو خوابوندم سر جاش
پاش باد کرده بود آخی فکر کنم حیلی درد داشت
رفتم جعبه کمک های اولیه رو برداشتم و از توش باند رو برداشتم
آروم کفشش رو در آوردم و پاش رو باند پیچی میکردم
لارا ویو:
با حس اینکه یکی داره دست به پام میزنه چشمام و باز کردم اول فکر کردم نیلاس اما بعد دیدم جونگ کوکه
جونگ کوک : اوه لارا بیدار شدی؟
لارا: آره.... تو چرا نرفتی بخوابی؟
جونگ کوک : امشب قرار شد من و نیلا جامون و عوض کنیم . امش من پیش تو میمونم و نیلا پیش تهیونگ. خب حالا پات بهتره؟
لارا:آهان... آره....آ...آره بهترم
جونگ کوک:خوبه«لبخند»
جونگ کوک :صبر کن الان تموم میشه
لارا باشه
لارا ویو:
جونگ کوک داشت پامو باند پیچی میکرد.... نمیدونم چرا احساس میکردم الانه که قلبم از سینم بزنه بیرون
واقعا از نیم رخ خیلی قشنگ بود
عه نه بابا چی میگی تو دختر اون فقط دوسته توعه
داشتم به این چیزا فکر میکردم که با صداش به خودم اومدم
جونگ کوک:خب تموم شد بخوابیم
لارا:آره ممنونم
جونگ کوک خواهش میکنم.... شب بخیر
لارا: شب بخیر
کم کم چشمامون گرم شد که به خواب رفتیم
جونگ کوک ویو:
صبح از خواب بیدار شدم که دیدم.....
۱۰.۲k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.