چند پارتی از یونگی
چند پارتی از یونگی
وقتی عضو هشتمی و خودکشی میکنی (خیلی هیت میگیری)
۱/۳
نفسش بالا نمیآمد ...کلی استف و پرستار دورش بودن و اعضا با نگرانی بهش نگاه میکردن این چندمین بار بود که وقتی رو استیج میرفت اینجوری میشد ...شاید به خاطر این بود که خیلی بهش فشار میآمد هر چی نباشه اون شب و روز در حال تمرین کردن بود و خیلی خسته و بی حال میشد
بهش کپسول تنفس وصل کرده بودن و روی بدن داغش یخ گذاشته بود
استف: باید یخ رو نزدیک گردنش هم بزاریم (دیگه اگر مغز منحرف داشته باشید میفهمید نزدیک کردن یعنی بین...)
نامجون؛استف های زن رو خبر کنید
استف:اون ها نیستند امروز فقط مرد ها هستن
یکی از استف ها یخ رو گرفت خواست دستش رو زیر لباس ا.ت ببره که...
_من میزارم
همه با تعجب بهش نگاه کردن
استف یخ رو به یونگی داد و. یونگی بلند شد دستش رو زیر لباس ا.ت برد بدن دختر واقعا داغ بود و این رو میشد از روی حرارتی که به دست میزد هم فهمید یخ رو گذاشت و دستش رو در آورد
بعد از چند دقیقه حال ا.ت خوب شد و بلند شدن
_خ،خوبی؟!
+اره
جین:ا.ت میتونی راه بری ؟!
+اوهوم
جیمین:بلند شو بریم ...بهت کمک میکنیم
پرش زمانی به عمارت مشترک اعضا
همه سر میز غذا بودن و غذا میخوردن ...تنها کسی که هنوز به غذاش پست نزده بود ا.ت بود
نامجون:ا.ت ...غذات رو بخور
+گ،گشنم نیست
کوک:هی ا.ت الان یک هفته هست درست غذا نمیخوری
+گفتم که اشتها ندارم
ا.ت بلند شد و سمت اتاق رفت
تهیونگ:من براش غذا میبرم
تهیونگ بلند شد و غذا گرفت که
_نمیخواد ...خودم میرم
یونگی غذا رو از دست تهیونگ گرفت و سمت اتاق ا.ت رفت
جیهوپ:ولی من درست گفتم
جیمین:چی رو ؟
هوپی:اینکه یونگی ا.ت رو دوست داره
جین:با کارهایی که اون میکنه شکی نیست تو این موضوع
نامجون :کمپانی گفته فردا باید لایو بگیریم
کوک:کجا ؟!
نامجون :همین عمارت خودمون
ته:خوب اینکه خوبه
ویو ا.ت
رو تخت دراز کشیده بودم که در باز شد و یونگی اومد داخل
+کار داری؟!
_اره...بیا غذا بخور
+گفتم که نمیخوام هیونگ
_ا.ت!...من با کسی شوخی ندارم ...باید غذا بخوری ...به خودت نگاه کردی ؟! هیچی ازت نمونده ...ا.ت
+هومم؟!
_چیزی شده ؟!
+نه
_خوبی؟!
+آره خوبم
و...
نظر یادت نره رفیق!!
وقتی عضو هشتمی و خودکشی میکنی (خیلی هیت میگیری)
۱/۳
نفسش بالا نمیآمد ...کلی استف و پرستار دورش بودن و اعضا با نگرانی بهش نگاه میکردن این چندمین بار بود که وقتی رو استیج میرفت اینجوری میشد ...شاید به خاطر این بود که خیلی بهش فشار میآمد هر چی نباشه اون شب و روز در حال تمرین کردن بود و خیلی خسته و بی حال میشد
بهش کپسول تنفس وصل کرده بودن و روی بدن داغش یخ گذاشته بود
استف: باید یخ رو نزدیک گردنش هم بزاریم (دیگه اگر مغز منحرف داشته باشید میفهمید نزدیک کردن یعنی بین...)
نامجون؛استف های زن رو خبر کنید
استف:اون ها نیستند امروز فقط مرد ها هستن
یکی از استف ها یخ رو گرفت خواست دستش رو زیر لباس ا.ت ببره که...
_من میزارم
همه با تعجب بهش نگاه کردن
استف یخ رو به یونگی داد و. یونگی بلند شد دستش رو زیر لباس ا.ت برد بدن دختر واقعا داغ بود و این رو میشد از روی حرارتی که به دست میزد هم فهمید یخ رو گذاشت و دستش رو در آورد
بعد از چند دقیقه حال ا.ت خوب شد و بلند شدن
_خ،خوبی؟!
+اره
جین:ا.ت میتونی راه بری ؟!
+اوهوم
جیمین:بلند شو بریم ...بهت کمک میکنیم
پرش زمانی به عمارت مشترک اعضا
همه سر میز غذا بودن و غذا میخوردن ...تنها کسی که هنوز به غذاش پست نزده بود ا.ت بود
نامجون:ا.ت ...غذات رو بخور
+گ،گشنم نیست
کوک:هی ا.ت الان یک هفته هست درست غذا نمیخوری
+گفتم که اشتها ندارم
ا.ت بلند شد و سمت اتاق رفت
تهیونگ:من براش غذا میبرم
تهیونگ بلند شد و غذا گرفت که
_نمیخواد ...خودم میرم
یونگی غذا رو از دست تهیونگ گرفت و سمت اتاق ا.ت رفت
جیهوپ:ولی من درست گفتم
جیمین:چی رو ؟
هوپی:اینکه یونگی ا.ت رو دوست داره
جین:با کارهایی که اون میکنه شکی نیست تو این موضوع
نامجون :کمپانی گفته فردا باید لایو بگیریم
کوک:کجا ؟!
نامجون :همین عمارت خودمون
ته:خوب اینکه خوبه
ویو ا.ت
رو تخت دراز کشیده بودم که در باز شد و یونگی اومد داخل
+کار داری؟!
_اره...بیا غذا بخور
+گفتم که نمیخوام هیونگ
_ا.ت!...من با کسی شوخی ندارم ...باید غذا بخوری ...به خودت نگاه کردی ؟! هیچی ازت نمونده ...ا.ت
+هومم؟!
_چیزی شده ؟!
+نه
_خوبی؟!
+آره خوبم
و...
نظر یادت نره رفیق!!
۳.۳k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.