فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۲۵
_بس کنید(با داد رو به نوچه هاش)
این تن لشو جم کنین
دستمو اوردم بالا و دوطرف گونه هاش رو گرفتم که موجب شد لباش جمع بشه
_حواست به حرفایی که از اون دهنت میاد بیرون باشه
نوچه هاش چند قدمی اومدند جلو که با دست اشاره کرد برن عقب؛ تو همون حال خنده ای کرد؛ کوک با بیحالی بلند شد و تلو تلو خوران سمت ما اومد
کوک: اونو ول کن یونگیا؛ تو من رو میخای نه تهیونگو؛ بزار تهیونگ بره... بجاش با من بجنگ
یونگی: آه... فکر خوبیه.. ولی.. رمق ای درت نمیبینم اقا خوشتیپه.
میونگ: اونو ولش کن.
همه برگشتیم سمت صدا؛میونگ زانو زد و با گزیه گفت
میونگ: نمیدونم کی هستین؛ولی ازتون خواهش میکنم(گریه) کوک و تهیونگ رو رها کنین؛ بجاش منو بگیرین
یونگی: اومم... شاید برای یه شبم خوب باشی
کوک: یااا.
دستشو برد بالا و مشتی به صورت یونگی زد چند قدم تلو تلو خورد که نوچه هاش گرفتنش باژ هم با دست دستور داد عقب نشینی کنن
کوک: حرومزاده مادر کوسه؛دهنتو ببند
این حرفا رو با داد و عصبانیت میگفت رگای دستش بیرون زده بود و چهره اش سرخ شده بود؛ اومد جلو و از یقه اش گرفت
کوک:حتی خوابش رو هم نمیتونی ببینی(فحش ناموسی😔)... گمشو
یقه اش رو ول کرد و چند قدمی رفت عقب
کوک:بیشتر از این بمونی قول زنده موندنتو نمیتونم تضمین کنم.
یونگی صاف ایستاد و تو تخم چشمای کوک نگاه کرد
یونگی:بفرما... بیا بکشتم جانکوکا..
کوک اومد جلوم و من شدم پشت سرش
اروم صورتشو سمت چپ اورد و گفت
کوک: دست میونگــ رو بگیر و فرار کن
#پارت_۲۵
_بس کنید(با داد رو به نوچه هاش)
این تن لشو جم کنین
دستمو اوردم بالا و دوطرف گونه هاش رو گرفتم که موجب شد لباش جمع بشه
_حواست به حرفایی که از اون دهنت میاد بیرون باشه
نوچه هاش چند قدمی اومدند جلو که با دست اشاره کرد برن عقب؛ تو همون حال خنده ای کرد؛ کوک با بیحالی بلند شد و تلو تلو خوران سمت ما اومد
کوک: اونو ول کن یونگیا؛ تو من رو میخای نه تهیونگو؛ بزار تهیونگ بره... بجاش با من بجنگ
یونگی: آه... فکر خوبیه.. ولی.. رمق ای درت نمیبینم اقا خوشتیپه.
میونگ: اونو ولش کن.
همه برگشتیم سمت صدا؛میونگ زانو زد و با گزیه گفت
میونگ: نمیدونم کی هستین؛ولی ازتون خواهش میکنم(گریه) کوک و تهیونگ رو رها کنین؛ بجاش منو بگیرین
یونگی: اومم... شاید برای یه شبم خوب باشی
کوک: یااا.
دستشو برد بالا و مشتی به صورت یونگی زد چند قدم تلو تلو خورد که نوچه هاش گرفتنش باژ هم با دست دستور داد عقب نشینی کنن
کوک: حرومزاده مادر کوسه؛دهنتو ببند
این حرفا رو با داد و عصبانیت میگفت رگای دستش بیرون زده بود و چهره اش سرخ شده بود؛ اومد جلو و از یقه اش گرفت
کوک:حتی خوابش رو هم نمیتونی ببینی(فحش ناموسی😔)... گمشو
یقه اش رو ول کرد و چند قدمی رفت عقب
کوک:بیشتر از این بمونی قول زنده موندنتو نمیتونم تضمین کنم.
یونگی صاف ایستاد و تو تخم چشمای کوک نگاه کرد
یونگی:بفرما... بیا بکشتم جانکوکا..
کوک اومد جلوم و من شدم پشت سرش
اروم صورتشو سمت چپ اورد و گفت
کوک: دست میونگــ رو بگیر و فرار کن
۹.۲k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.