فصل دو

#فصل_دو
#پارت_۲۳
اخ"ای گفتم و دوباره جانکوک رو صدا زدم
اینبار از شانس خوبم صدامو شنید؛ با وحشت سمتم خیز برداشت؛پاشو برد یالا و زد تو شکم مرده!اما مرده ذره ای تکون نخورد
منو ول کرد و با چهره ترسناکش به سمت کوک چرخید... دهنش رو باژ کزد و دندون های بزرگ و زشتش نمایان شدن..
زبونم بند اومده بود و به دور و برم نگا کردم
تهیونگ روبرو مردی که از خودش یکم قد کوتاه تر بود داشت صحبت میکرد؛
_تهیونگا.(با داد)
*از زبان تهیونگ*
_تو عــ...
تا بخوام حرفمو کامل کنم صدای اشنا و زیبایی که داشت اسمم رو فرا میخوند به گوشم رسید؛ برگشتم سمت صدا و با دیدن میونگ که نشسته بود روی زمین و جانکوک که گیر یکی از خودش۵برابر افتاذه بود سریع بیخیال همچی شدم و دویدم سمتش
از شونه هاش گرفتم و گفتم
_چیشده؟
با هق هق سمت کوک رو نشونه گرفت
نگاهی کردم و دوباره برگشتم سمت میونگ؛
_چیزی نمیشه... گریه نکن
با دستم اشکاش رو از روی گونه هاش پاک کردم و گفتم
_برو یجا مخفی شو.
منتظر جوابی نموندم و میز رو که کنار پله ها بود رو گزفتم و پرت کردم سمت مرده
_یااا... شیباالل
هرچی دم دستم بود رو سمتش پرتاب کردم و مشتم رو حالت بوکسوری گرفتم
_بیا اینجا ببینم حرومی